Published Date 5/26/11 6:44 AM
پنجم دی ماه سال هشتاد و دو بود... برای ما در تهران یک روز بارانی بود. هنوز به بانک نرسیده بودم که خبر زلزله بم را در تاکسی شنیدم... تاسف و اندوه با باران، در چهره همشهریان تهرانی می بارید. سکوت در راهروهای ادارات مرکزی بانک مسکن هم حاکم بود. خبر زلزله بم، به جان بانک هم افتاده بود. به طبقه پنجم رسیدم؛ اداره روابط عمومی. غوغایی بود. باید اطلاع رسانی می کردیم. باید همدردی خود را ابراز می کردیم....
ادامه درباره یادی از بم »