وضعیت اقتصادی و اجتماعی استان
استان اصفهان با مساحتی حدود 1/107090 کیلومربع در مرکز ایران واقع شده است ، این استان از شمال به استان های مرکزی، قم و سمنان از جنوب به استان های فارس، کهگیلویه و بویر احمد از شرق به استان یزد و از غرب به استان های لرستان و چهارمحال بختیاری محدود است.
- ناحیه کوهستانی مغرب که شهرستان های فریدن و فریدونشهر را شامل می شود.
- ناحیه کوهستانی شمال و شمال غرب که شهرستانهای نطنز، کاشان و گلپایگان را در بر می گیرد.
- ناحیه کوهستانی اردستان که شهرستان اردستان را به وسیله دو رشته کوه در مغرب از حوزه زاینده رود و در شرق از کویر لوت جدا می سازد و این ناحیه کوهستانی به وسیله یک رشته کوه کم ارتفاع به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می گردد. قسمت شمالی ، شهرستان های نایین ، اردستان و قسمت جنوب شهرستانهای یزد را که در دامنه شیر کوه واقع شده در بر می گیرد.
- قسمت جلگه ای استان که از آبرفت های زاینده رود به وجود آمده و با شیب ملایمی از جنوب غرب تا جنوب شرق ادامه یافته و به باتلاق گاو خونی منتهی می شود.
در غرب و جنوب استان رشته کوه های زاگرس به صورت نوار مرتفعی با جهت شمال غربی، جنوب شرقی از کوه های گلپایگان و خوانسار تا ارتفاعات دنا در سمیرم امتداد می یابد. این ناحیه کوهستانی شهرستان های گلپایگان ، خوانسار، فریدن، فریدونشهر، چادگان، سمیرم و دهاقان را در برگرفته است.
مهمترین رودخانه های استان اصفهان :
از دیگر رودهای مهم استان رودخانه در بند در فریدن می باشد که به سد گلپایگان ریخته و با نام خرقاب پس از مشروب نمودن دشت گلپایگان با نام های لعل یار و قم رود به سد پانزده خرداد منتهی می شود. همچنین از رودهای ماربر ، حنا و آب ملخ در سمیرم ، زرچشمه در جنوب شهرضا و مرغاب در تیران و کرون و نجف آباد می توان نام برد.
آب و هوا :
- آب و هوای بسیار خشک تا خشک گرم، شامل قسمت اعظم استان از جمله نواحی پست شرقی دشتهای مرکزی و شمال شرقی
- آب و هوای نیمه مرطوب تا مرطوب سرد، شامل نواحی مرتفع غربی و جنوبی استان
- آب و هوای نیمه خشک ، شامل نواحی مرتفع مرکزی و شمالی استان
طبق آخرین سرشماری آماری سال 90 تعداد 1454826 خانوار در استان اصفهان می باشند که 1243968 خانوار در نقاط شهری و مابقی 210828 در نقاط روستایی ساکن می باشند. تعداد کل جمعیت استان در سال 1390 معادل 4879312 نفر بوده است.
در سال 1387 سرمایه گذاری کارگاههای صنعتی بر اساس پروانه های بهره برداری صادره توسط سازمان صنایع ومعادن بیش از 34 هزار میلیارد ریال بوده که نزدیک به 18 هزار میلیارد ریال آن را تولید فلزات اساسی به خود اختصاص داده است.
در اصفهان 7 روزنامه محلی، 25 هفته نامه، 33 ماهنامه، 40 فصل نامه، 6 دو هفته، 3 دو ماهنامه و 14 دو فصل نامه منتشر می شود.
تعداد گردشگران و جهانگردان استان با رشدی 14درصدی در سال 90 بالغ بر 79هزار نفر بوده اند. که عمدتاً از کشورهای آلمان، فرانسه،عربستان، ژاپن، بحرین، اسپانیا، ایتالیا، کویت، انگلستان و هلند می باشد.
اصفهان در یک نگاه
اصفهان به لحاظ واقع شدن در مرکز جغرافیایى ایران و با داشتن آب و هوایی معتدل و خاکى حاصلخیز و آب کافى زاینده رود از دیرباز به عنوان مکانى براى سکونت، مورد توجه بوده است.احتمالاً از عصر ساسانیان که سپاهیان (اسپهان) در دشت حاصلخیز اطراف شهر گرد آمدند به این نام خوانده شده است. در سال 19 هجرى اصفهان بدون جنگ و خونریزى و با انعقاد یک صلحنامه به دست سپاهیان اسلام افتاد و جزیى از سرزمین وسیعى شد که اسلام بر آن حکومت مىکرد. در دوره سیصدساله پس از آن، این شهر اغلب دست به دست مىشد تا اینکه در قرن چهارم هجرى، در زمان آل زیار و آل بویه، به عنوان پایتخت مورد استفاده قرار گرفت. در قرن پنجم، در دوران سلجوقیان، پایتخت امپراطورى وسیعى شد که یک مرز آن رود سیحون و مرز دیگرش سواحل شرقى دریاى مدیترانه بود. غارت وحشیانه شهر به دست تیمورلنگ و قتل عام ساکنان آن در سال 789 هجرى، اصفهان رابه وضع اسفبارى دچار کرد.
در زمان اولین حکمرانان صفوى در قرن دهم هجرى اصفهان از مراکز مهم تجارت، فرهنگ و صنعت گردید و در اوایل قرن یازدهم (1006 ه) پایتخت شاه عباس از قزوین به اصفهان انتقال یافت و قریب یک قرن و نیم این شهر پایتخت سلسله صفویه بوده، از شهرت جهانى برخوردار شد. پس از هجوم سخت و وحشیانه محمود افغان به اصفهان و قتلعام مردم و سرنگونى شاه سلطان حسین صفوى، اصفهان دیگر مرکزیت خود را از دست داده، سیر صعودى رونق و آبادانى آن متوقف شد. با روى کارآمدن سلسله قاجاریه و حاکمیت ظل السلطان بر اصفهان، بسیارى از آثار بجا مانده از دوران صفویه بهدست این حاکم ظالم یا نابود شد و یا به فروش رفت، به طورى که امروز نام آنها را تنها در میان کتابها مىتوان یافت.
هم اکنون اصفهان از مراکز مهم صنعتى و تجارى ایران بوده، به دلیل وجود آثار تاریخى و باستانى بسیار و فضاهاى طبیعى فراوان مورد توجه هموطنان و جهانگردان قرار دارد.
چرا اصفهان را اصفهان می گویند؟
در علت نامگذارى اصفهان وجوه مختلفى گفته اند که برخى به اساطیر شباهت دارد و پارهاى از گفتهها هم سند و دلیلى ندارد، مانند قصه سوزانیدن نمرود ابراهیم خلیل را، که چون به اصفهانیان امر شد که در سوزانیدن خلیل الله شرکت کنند و از قبول آن خوددارى کردند در باره آنها گفته شد: «اسپاهآن» یعنى آنها سواران خدایند. یا اینکه اصفهان از بناهاى اصبهان بن فلوج بن سام بن نوح(علیهالسلام) است و یا در «روضات الجنات» آمده که اینجا دریا بوده است و سلیمان(علیهالسلام) به جن فرمان داد که براى او در محل معروفى بنام گاوخوانى نقبى زدند و زمین آن خشک شد و در دامنه جنوبى آن رود بزرگ زندهرود جارى بود تا اینکه سلیمان(علیهالسلام) با موکب وارد آنجا شد و از آب و هواى آنجا لذت برد و لذا به وزیرش «آصف» به آنجا اشاره کرد و چون به بسیارى از لغات صحبت مىکرد به فارسى گفت آصف هان که هان در فارسى اشاره به جاى نزدیک است و مقصود اینکه زمینى که مىطلبیدم همین است، از این جهت آصفهان گفته شده است.
آنچه منطقى بنظر مىرسد وجه تسمیهاى است که حمزه اصفهانى اختیار کرده و آن چنین است: لفظ اصبهان و اصفهان و اصفاهان از اسپاهان که به معنى سپاهها و لشگر است گرفته شده و اسپاه و اسپه نام لشگر است. از اینرو اصفهان را که مرکز سپاه بود. اسپاهان خواندهاند و چون مردم اصفهان از زمان کاوه آهنگر به سپاهىگرى شهرت داشتند و در دوره ساسانیان براى حمل درفش کاویانى فقط از وجود آن استفاده مىکردند و «اساوره»اى که در بین تازیان شهرت دارد همان سواران برجسته مردم اصفهان هستند و لذا نام اصفهان که معرب از کلمه اسپاهان است بر این شهر نهاده شده است.
لباس مردم اصفهان در قرن قبل از مشروطه
عمامه و عبا و لباس بلند که مخصوص روحانیون بود، در قرن قبل از دوران مشروطه عمومیت پیدا کرده بود. چنانچه در شهر اصفهان، 90 درصد مردم از کسبه و غیره معمم بودند. معروف است در زمان ناصرالدین شاه، چراغعلىخان نامى، حاکم اصفهان شده بود. چون معمول بود که عموم طبقات از حاکم تازه وارد دیدن کنند، روزى در تالار بزرگ چهلستون براى پذیرایى بارِعام داده بود، عده اى مردان معمم و عبابدوش وارد تالار شدند.
چراغعلى خان خیال مىکند که آنان علماى شهرند و براى تکریم آنها برمىخیزد و به اندازهاى که درخور مقام روحانیون است به آنها احترام مىگذارد.در ضمن متوجه مىشود که دستهاى همه واردین سیاه است. از روى تعجب علت سیاه بودن دستهاى آنها را سیوال مىکند یکى از آنها جواب مىدهد، ما صنف رنگرز هستیم و از براى عرض تبریک شرفیاب شدهایم. چراغعلىخان از احترام و کرنش بىمورد که به یکعده کارگر کرده بود متغیر مىشود و آنها را بیرون مىکند و سپس به علماى معروف از آنچه گذشته بود شکایت مىکند. علما موافقت مىکنند که کسبه بجاى عمامه سفید، عمامه بخور یا زرد رنگ بر سر بگذاردند.
حاکمیت و رعایت قانون در جوامع بشرى یکى از مبانى اساسى پیشرفت و توسعه محسوب مىشود، پادشاهان ایران در دوران گذشته مالک جان و مال و... مردم بوده، همه چیز در مقابل اراده آنان بىاعتبار بود. این قدرت فراگیر نه تنها بر زندگى مردم سایه افکنده بود بلکه نزدیکترین افراد خانواده پادشاه و کارگزاران حکومت را نیز دربر مىگرفت بطورى که زندگى و مرگ آنها در حیطه اراده پادشاه بود. از خدمات امیرکبیر که از اصلاحگران بزرگ تاریخ ایران محسوب مىشود، تلاش وى در جهت حفظ نظم و حاکمیت قانون در کشور بود. در تاریخ نوشته:
امیرکبیر در زمان تصدى صدارت، آبله کوبى را در سراسر ایران مرسوم ساخت، و آبله کوبانى با حقوق کافى به ولایات فرستاد. ضمانت اجراى قانون این بود که اولیاى اطفالى که در آن قصور مىورزیدند، مورد مؤاخذه و جریمه قرار مىگرفتند. قضیهاى در سفر امیرکبیر به اصفهان روى داد که قابل توجه مىباشد.
اعتضادالسلطنه نقل مىکند: «در سفر اصفهان روزى در چهلستون امیر را برافروخته دیدم. گمان بردم که از سر حد، خبر بدى رسیده. اما معلوم شد که فرزندان صادق رنگ آمیز و محمدکلهپز از بیمارى آبله مرده اند. امیر از آنان مؤاخذه کرد و گفت: از هر یک پنج تومان گرفته و مرخص کنید، و پول را در صندوق خاص مریضان بگذارید. ولى چون توانایى پرداخت آن را نداشتند، دستور داد که از کیسه خودش این پول را به صندوق بدهند تا قانون اجرا شده باشد». بعد من به امیر گفتم «این مطلبى نبود که اینقدر شما را مشتعل کرده بود» فرمود «شاهزاده، تعجب دارم! که شما شنیدید دو نفر از ابنای وطن شما بىجهت تلف شده اند و به شما تاثیر نکرد!» و من بسیار شرمنده شدم
فتح اصفهان و غلبه مردم در دوران استبداد صغیر
پس از اینکه محمدعلیشاه قاجار به پشتیبانى دولت روس مجلس را به توپ بسته، آزادیخواهان را سرکوب کرد، مردم ایران بخصوص در شهرهاى تبریز، رشت، اصفهان با جانفشانى و مقاومت خود، حکومت را به عقب نشینى وادار کردند، در مورد وقایع اصفهان در این دوران آمده است. اقبال الدوله حاکم اصفهان به دستور محمدعلیشاه درصدد سرکوب قیام مردم آزادیخواه اصفهان که به رهبرى حاج آقا نورالله در مسجد شاه(مسجد امام فعلى) مجتمع شده بودند برآمد. اهالى بیدآباد در مسجد سید جمع شده، به اتفاق ملازمالاسلام به طرف مسجد شاه حرکت کردند، علیقلىخان و نایب محمد که ریاست این دسته را عهده دار بودند، با زحمت زیاد تفنگ و فشنگ تهیه کردند، اهالى لنبان هم که تحت ریاست حاجىآقا محمد شیروانى مجتمع شده بودند به آنها ملحق شدند. در نتیجه لنبانی ها و بیدآبادىها دسته هاى مسلح تشکیل داده، مجاهدین مسلح نقاط مرتفع مسجدشاه را سنگر کردند، فرداى آنروز یک ساعت بعد از طلوع آفتاب، اقبال الدوله که توپهایى در عمارت عالىقاپو و عمارت توپخانه مستقر کرده بود، مسجد شاه را زیر آتش گرفت، که چند گلوله به منار مسجد که سنگر مبارزین بود اصابت کرد و عده اى مجروح شدند. شلیک توپ به حدى بود که شهر را به لرزه درآورده، طوفان گرد و خاک و باروت فضاى میدان را مبدل به جهنم کرده بود، نیروهاى پیاده به طرف مسجد حملهور شدند. در همان گیرودار از طرف جنوب شرقى مسجد، قشون بختیارى وارد معرکه شدند و توانستند قواى دولتى را به موضع دفاعى بکشانند، پس از چند ساعت تیراندازى، عدهاى با بیرق سفید از در بازار مسگرها وارد میدان شدند و به مسجد آمده، اعلام کردند که اقبال الدوله حاکم اصفهان به کنسولگرى انگلیس پناه برده است، سربازها هم تفنگ خود را بر زمین گذاشتند و بدین ترتیب اصفهان به دست مردم افتاد. پس از آن با حرکت مبارزین از اصفهان و تبریز و رشت تهران نیز فتح و محمدعلیشاه تسلیم شد.
صارم الدوله و مالکیت میدان نقش جهان
صارم الدوله فرزند ظل السطان، یک وقت به حساب اینکه نوه ناصرالدین شاه و از احفاد صفویه است، خود را وارث صفویه دانست و چون میدان نقش جهان متعلق به صفویه بوده، ادعاى مالکیت آنرا کرده و آن را به نام خود به ثبت رسانده بود، اما براى اینکه برایش مشکل زیادى پیش نیاورد آنرا وقف بر مدرسه صارمیه کرده بود یک وقت که شهردارى اصفهان خواست در این میدان دستکارى کند، مواجه با اعتراض صارم الدوله مالک میدان شد. قضیه به وزارت کشور رسید. مرحوم فریدونى به خود من [باستانى پاریزى] گفت که وزارت کشور مامور مخصوص براى حل قضیه به اصفهان فرستاد و متوجه شد که کار ثبت تمام شده و ده سال مدت اعتراض آن هم به پایان رسیده و در واقع بر طبق قوانین مملکتى میدان نقش جهان، ملک مطلق صارم الدوله است. بالاخره چون راه چارهاى پیدا نشد. قرار شد که این میدان را صارمالدوله 99 ساله به شهردارى اصفهان اجاره دهد. و شهردارى در ازای مال الاجاره ماهى سیصد تومان به مدرسه صارمیه کمک کند، بدین طریق گره کور سیادت صفویه که بر پیشانى نقش جهان خورده بود گشوده شد.
مبارزه منفى علماى اصفهان بر علیه سلطه غرب
عصر قاجار از جمله دورانهایى است که ایران با تحولات مهم سیاسى و اجتماعى، مانند واقعه رژى (تحریم تنباکو) و نهضت مشروطه همراه بود. دوران حکومت ناصرالدین شاه که بعدها «عصر امتیازات» به دولتهاى خارجى نامیده شد. منجر به نفوذ بیش از پیش خارجیان بر اقتصاد ایران و در نتیجه از میان رفتن تولیدات داخلى گردید. این سیاست در دوران مظفرالدین شاه نیز ادامه یافت. در مبارزه با این سیاست و توسعه اقتصاد ملى، علماى اصفهان به تلاشهایى دست زدند، از جمله آنها، حرکت علما در تحریم کالاهاى خارجى است که در ذیل به یکى از آنها اشاره مىکنیم:
قرارداد 13 تن از علماى اصفهان و رکن الملک شیرازى:
این خدام شریعت مطهره با همراهى جناب رکن الملک، متعهد و ملتزم شرعى شده ایم که:
اولاً - قبالجات و احکام شریعه از شنبه به بعد روى کاغذ ایرانى بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهاى دیگر بنویسند، مهر ننموده و اعتراف نمىنویسیم.
ثانیاً کفن اموات اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانى یا پارچه دیگر غیرایرانى باشد، متعهد شده ایم بر آن میّت، ماها نماز نخوانیم.
ثالثاً حرام نمىدانیم لباسهاى غیرایرانى را، اما ماها ملتزم شده ایم حتىالمقدور بعد از این تاریخ ملبوس خود را از منسوج ایرانى بنماییم.
رابعاً مهمانیها بعد ذلک ولو اعیانى چه عامه، چه خاصه باید مختصر باشد، والا احدى ما را به حضور خود وعده نگیرد و ما نیز اینگونه مهمانى برگزار نمىکنیم.
خامساً وافورى و اهل وافور را احترام نمىکنیم و به منزل او نمىرویم، چرا که ضرر آن محسوس بوده و خانوادهها و ممالک را بر باد داده.
بدنبال این قرارداد، علماى دیگر هم با صدور اعلامیه به آن پیوستند و این حرکت بگونه اى بود که دولت انگلستان را به عکس العمل واداشت و چارلز مارلینگ، کاردار سفارت انگلیس به میرزا حسن خان مشیرالدوله (وزیر امور خارجه ایران) طى نامهاى نوشت: جناب مستطاب ... از اصفهان به دوستدار اطلاع رسیده که علماى آنجا در کار ترتیبى هستند که نگذارند استعداد اروپایى به فروش برسد و به خریداران ایرانى که اهمیت دارند، اعلام کردهاند که ب هکلى ترک معامله نموده و به مهلت چهارماهه محاسبات خود را با تجارتخانه هاى اروپایى قطع کنند... چون مبلغ زیادى سرمایه انگلیسى در این کار است، اگر این کار غیرصحیح را بگذارند امتداد پیدا کند، به سرمایه مزبور خطر فاحش وارد خواهد آمد. از جناب مستطاب عالى خواهشمندم مقرر دارند احکام لازمه به کارگزاران اصفهان صادر شود که از اقدامات فتنه انگیز این اشخاص فوراً جلوگیرى شود.
تشریفات ورود محمود افغان به اصفهان
«پطرس دى سرکیس گیلانتر» در گزارشهاى خود در مورد صدمات وارده بر اصفهان نوشته: محمود پنجاه هزار نفر از ایرانیان را کشته و یکصدهزار تن نیز از قحطى بمردند و پس از تسلیم شدن تخت و تاج به محمود افغان، در مورد چگونگى ورود وى به اصفهان مىنویسد: «محمود افغان و شاه سلطان حسین سوار شدند و به سوى شهر راندند. 12 نفر سوار در جلوى محمود حرکت مىکردند و بر مذهب شاه (شیعه دوازده امامى) لعنت مىفرستادند. و از راه پل شیراز (خواجو) و خیابان خواجو جلو مىآمدند تا داخل شهر شدند... مردم شهر از محله خواجو تا قصر شاهى پارچه هاى زرى و زرباف گرانبها در راه ها گسترده بودند، که بر همه آنها محمود سوار بر اسب عبور نموده تا به کاخ شاهى وارد شد. سپس براى کوچ افغانان از قندهار به اصفهان، هشتهزار شتر روانه شد. در مورد ریخت و هیبت مادر محمود نوشتهاند:«وى سوار بر شترى بدون خدم و حشم و ندیمه و نگهبان از میدان شاه گذشت و در برابر کاخ، نیمه برهنه با لباسهاى مندرس از شتر پایین آمد؛ در حالى که با اشتهاى فراوان شلغمى را گاز مىزد وارد کاخ شد و...».
و اینان مدت زمانى حاکم بخشى از ایران بوده، در پایتخت آن یعنى اصفهان مستقر بودند.
چگونگى انتقال حکومت صفوى به محمود افغان
بی کفایتى شاه حسین صفوى در مقابله با محمود افغان و طولانىشدن محاصره اصفهان در سال 1134، کار را به جایى رسانید که شاه فرستاده اى نزد محمود فرستاد و پیغام داد: «تا صدهزار تومان پول نقد و ایالات کرمان و خراسان را به شما مىدهم و دخترم را هم بعنوان عروس نزد تو مىفرستم، بیا با هم صلح کنیم و چون پدر و فرزند باشیم...» ولى محمود در جواب مىگوید «ایالاتى که به من پیشکش مىکنى، هم اکنون از آن من است، پول و کشور مرا، به من مىدهى؟ دیگر آنکه دختر تو مرا به چه کار آید؟ دختران و کسانت را همه به بندگان خویش خواهم داد، آنچه اندیشیدهاى همه بر معیار عقل نادرست است و من دست از اصفهان برنخواهم داشت». شاه سوار بر اسب شد، تا به پاى کوه صفه پیش راند. از آنجا کسى را نزد محمود فرستادند تا وى را آگاه سازد که شاه براى دیدار او چگونگى انتقال حکومت صفوى به...
آمده است، و مىخواهد خویش را در پناه حمایت و حراست او قرار دهد. افغانان پاسخ دادند که محمود به خواب است و باید صبر کند تا از خواب بیدار شود. در واقع محمود خواب نبود، ولى از روى عمد به فرستاده چنین پاسخ دادند، آنان شاه را بر پشت اسب نیم ساعت پاى کوه صفه در آفتاب نگاه داشتند و سپس به نزد محمودش بردند. وقتى شاه وارد اطاق شد، محمود نشسته بود. محمود برخاست و شاه به او گفت: «سلام علیکم» و او جواب داد «علیکم السلام» محمود سپس نشست و شاه را جایى پایین تر بردند شاه با دست خود جقه از سرپوش خود جدا کرد و به وزیر محمود (اعتمادالدوله) داد و از وى خواست آن را به محمود بدهد و او از گوشه چشم بدو چنان نگریست و (فهماند) که جقه را قبول نخواهد کرد، بنابراین وزیر آن را به شاه باز گردانید وى آن را بگرفت و خود به جلو شتافت و بر سرپوش محمود نصب کرد و به او گفت: «فرزند به موجب گناهان من، خداوند مرا بیش از این لایق سلطنت نمىداند اینک حقتعالى سلطنت به تو مىدهد، این است علامت و نشان پادشاهى که من بر سر تو مىگذارم، سلطنت تو طولانى باد.» و اینگونه طومار سلطنت 230 ساله صفوى درهم پیچیده شد و دورانى از افول و سقوط در جامعه ایران شروع شد.
جوابیه بیوه فخرالدوله حاکم اصفهان به سلطان محمود غزنوى
پس از روىکار آمدن سلطان محمود غزنوى، وى (براى به اطاعت درآوردن حاکم اصفهان) یک ایلچى به جانب این شهر فرستاد تا سکه بنام او زده و خطبه به نام او بخوانند. در این زمان فخرالدوله دیلمى مرده بود و زنش مادر مجدالدوله دیلمى حاکم بود. این زن عاقله جواب عجیبى نوشته به فرستاده سلطان داد که چنان سلطان معظمى را از خیال تصرف اصفهان بازداشت، وى به سلطان محمود غزنوى نوشت:
«وقتىکه مرحوم فخرالدوله، شوهرم زنده بود همه وقت در این فکر بودم که اگر چنین تکلیفى (سکه زدن به نام او و خطبه خواندن به نامش) از طرف اعلیحضرت سلطان بشود چگونه با او برخورد کنم. اما بعد از مردن شوهرم هرگز این خیال را نمىکنم. زیرا که سلطان شخصى است عاقل، هیچوقت بدون فکر اقدام به کارى نخواهد کرد. آخر جنگ و فتح و شکست را جزالله تعالى کسى نمىداند. اگر سلطان بعد از آن همه فتوحات العیاذبالله، خدا نکرده شکست بخورد، چه خال عارى و نام ننگى تا دامنه قیامت براى وجود مبارک آن اعلیحضرت باقى خواهد ماند، که با عاجزه و پیرزنى ستیزه کرد و پیشرفت براى چنین سلطان معظمى حاصل نشد، و اگر چنانچه به شیوه همه وقت لشکریان، سلطانى پیروز شوند. چندان افتخارى نیست که بگویند چنین سلطان عظیم الشانى با بیوه فخرالدوله دیلمى جنگید و بر عجوزهاى غالب شد.» این پیغام چنان به سلطان اثر کرد که تا حیات ملکه، به خیال تصرف اصفهان نیفتاد و بعد از مرگ وى اصفهان را متصرف شد.
برخورد نفاق افکنانه و عکس العمل هوشیارانه
مسعود میرزا ظل السلطان روزى در عالىقاپو با حاج آقا نورالله ملاقات مىکند. او که از اقتدار آقانجفى دلِ خونى داشت، در صدد تحریک برادر برمىآید و به آقا نورالله پیشنهاد مىکند که به علت هوشیارى بیشتر و درک سیاسى افزونتر، ریاست را به عهده بگیرد و مورد حمایت شاهزاده نیز قرار گیرد. آقا نورالله سر به زیر داشته حرفى نمىزند. ظل السلطان مىاندیشد که سخنانش مؤثر افتاده است. در این هنگام آقانجفى وارد مجلس مىشود و پس از مدتى که قصد خروج مىکند، آقا نورالله جلو دویده کفشهاى برادر را جلوى پاى او جفت مىکند، و با این تواضع پاسخ حرفهاى ظل السلطان را میدهد.
فرمان منع بادهنوشى و چگونگى لغو آن در زمان شاه سلطان حسین
نویسندگان تاریخ ایران، شاه سلطان حسین را در جوانى مردى ادب دوست، ریوف، پارسامنش و بىاعتنا به دنیا معرفى مىکنند. وى پس از تاجگذارى، به درخواست علامه محمدباقر مجلسى، فرمان منع باده گسارى را صادر کرد و کلیه بادهفروشىها را منهدم کرده، دستور داد ششهزار غرابه شراب را که در قصر سلطنتى ذخیره شده بود، در انظار عام بشکنند و روز بعد دو نفر به جرم بادهنوشى، در میدان شاه(امام) شدیداً تازیانه خوردند. اجراى بىچون و چراى فرمان باده گسارى، تنفر و خشم محافل دربارى را برانگیخت و ایشان با اجراى نقشهاى، درصدد لغو این فرمان برآمدند. قضیه از این قرار شد که، جده شاه که مورد علاقه شدید وى بود، خود را به مریضى زد و اطبّای با تطمیع درباریان، شراب براى وى تجویز کردند. پس از جستجوى بسیار و نهایتاً گرفتن مقدارى شراب از سفیر لهستان، شاه جامى از آن پر نموده و با دست خود به جده اش داد. این زن که به نقش خود واقف بود، گفت: اگر شاه اول لب به آن تر ننماید، او چگونه خودسرانه یاراى نوشیدن باده خواهد داشت. چون شاه خود را از نوشیدن باده معذور شمرد، او فوراً پاسخ داد: مقامى که به شاه تفویض شده وى را برتر از کلیه قوانین قرار داده است، زیرا در نزد ایرانیان، اصلى متبع است که پادشاهان تابع هیچ قانونى نیستند و هر آنچه از ایشان سر زند، مرتکب گناه نشدهاند. او سپس به شاه یادآور شد که کلیه نیاکان و اسلاف وى نه فقط باده مىنوشیدند، بلکه شرب آنرا براى درباریان خویش مجاز مىشمردند و در نهایت گفت، اگر پاى جانش هم در میان باشد، تا شاه مقدّم نگردد، هرگز به شرب آن دست نخواهد زد. شاه در برابر تقاضاى آنچنان مصرانه، تاب مقاومت نیاورد و جامى لبالب نوشید، او بعد طورى دل به باده بست که دیگر بندرت توانست به هوش بگذراند و به دقایق امور مملکت رسیدگى کند.
علماى اصفهان و «واقعه رژى»
اولین بار علماى اصفهان خرید و فروش دخانیات را منع کردند. اصفهان نیز از شهرهایى است که در آن موقع مردمش براى لغو قرارداد «رژى» کوششهاى شایان تقدیرى به عمل آوردند. باید گفت در بین علماى ایران، علماى اصفهان دسته اول بودند که خرید و فروش دخانیات را منع کردند و به مقاومت منفى پرداختند. علماى اصفهان در آن هنگام در بین مردم نفوذشان بیش از علماى نقاط دیگر بود و مرحوم حاج شیخ محمدتقى معروف به آقانجفى در آن زمان بر علماى آنجا ریاست داشت.
پس از آنکه نمایندگان کمپانى رژى در اصفهان استقرار مىیابند، تجار تنباکو - فروش به ظل السلطان فرزند ناصرالدین شاه حاکم اصفهان شکایت مىکنند و چون نتیجه اى نمىگیرند به علمای متوسل شده، چاره کار را از آنها مىخواهند. علماى اصفهان هم دستور منع خرید و فروش و استعمال دخانیات را به تمام مسلمانان مىدهند و از میرزاى شیرازى هم تقاضاى تایید آن را مىکنند. هر چند در خارج از اصفهان دستور آنان را کسى اطاعت نکرد ولى در اصفهان اکثر مردم از آنها پیروى کرده، از استعمال توتون و تنباکو خوددارى مىکنند. از این وضع مامورین کمپانى وحشت کرده، با آنکه خرید و فروش دخانیات در اصفهان نسبت به نقاط دیگر ایران چندان قابل توجه نبود جریان را به تهران تلگراف مىکنند و از اولیاى دولت مىخواهند که به حکومت اصفهان دستور دهند با آنها مساعدت کرده، نگذارند بیش از این کمپانى متضرر شده، و دامنه مخالفت مردم بالا بگیرد.
این تحریم با حکم میرزاى شیرازى سرتاسر ایران را فرا گرفت و عوامل استعمار را به زانو درآورد.
قدغن کردن قلیان در زمان شاه عباس
شاه عباس با تنباکو و قلیان مخالف بود و سعى فراوان کرد که این عادت تازه را از ایران براندازد. تنباکو را از بغداد و کردستان مىآوردند و تجّار انگلیسى نیز از اروپا و آمریکاى شمالى آن را وارد ایران مىکردند و در اصفهان دکانهاى تنباکو فروشى، از کیسه هاى توتون و تنباکو انباشته بود. در اواخر پادشاهى شاه عباس، کشیدن قلیان و چپق به قدرى مرسوم شده بود که اعیان و سران دولت، حتى در سوارى و سفر و گردش، قلیان همراه مىبردند و همچنان سواره مىکشیدند.
نوشته اند که شاه عباس یکروز که جمعى از سران کشور در مجلسى مهمان وى بودند، دستور داد تا همه سرقلیان ها را از «پِهنِ» خشک و کوبیده اسب چاق کردند و براى سرداران و میهمانانى که قلیان مىکشیدند، به مجلس آوردند، سپس رو به ایشان کرد و گفت: «بینید که این تنباکو چطور است. آنرا وزیر همدان براى من فرستاده و مدعیست که بهترین تنباکوى دنیاست . همه کشیدند و تعریف کردند و به سلیقه وزیر همدان آفرین گفتند، آنگاه شاه رو به قورچىباشى کرد و گفت: میل دارم عقیده خود را بىتعارف بگویى. قورچىباشى گفت: «به سر مقدس قبله عالم که از هزار گُل خوشبوتر است.» شاه نظرى به تحقیر بر او افکند و گفت: «مرده شوى چیزى را ببرد که نمىتوان آن را از پِهن تشخیص داد!»
عاقبت نیز کشیدن تنباکو و توتون را قدغن کرد و به حکم او اگر کسى چپق مىکشید، بینى و لبانش را مىبریدند. با اینهمه پس از مرگ شاه عباس، بار دیگر کشیدن توتون و تنباکو رواج گرفت و بسیارى از مردم ایران به این عادت، که هنوز هم باقى است، گرفتار شدند.
حکومت هزار فامیل و شکایت بازرگان
تقسیم قدرت در نظام سیاسى ایران در طول حاکمیت سلاطین بر آن، همواره بر اساس رابطه خویشاوندى و میزان نزدیکى به دربار بوده است و حکومتهاى محلى معمولاً به وسیله شاهزادگان اداره مىشد. سفرنامه نویسان و نمایندگان دیگر کشورها در نوشتههاى خود به این مطلب تصریح نمودهاند، از جمله سرپرسى سایکس که سرکنسول انگلیس در چندین شهر ایران و مؤسس پلیس جنوب بود. ضمن اشاره به نوع دوستى و مهربانى ایرانیان مىنویسد: «ایرانیها به طورکلى مؤدب، متعارف و در عین حال ظریف و بذلهگو و حاضرجواب هستند و در تایید ادعاى خود این داستان را نقل مىکند که یکى از تجار اصفهان نزد حاکم شهر که از هزار فامیل بود و هر یک از بستگان او هم در شهرى از ایران حکومت داشتند شکایت کرد. حاکم در جواب به او گفت: اگر مىخواهى در جایى باشى که ستم نبینى از اصفهان به شهر دیگر مهاجرت، و در آنجا زندگى کن. بازرگان شاکى گفت: به هیچکدام از شهرهاى این مملکت نمىتوانم بروم زیرا در هر شهر یکى از خویشاوندان شما حکومت دارد، در نتیجه در هیچیک از آنجاها از ستم فامیل شما در امان نیستم، حاکم اصفهان خشمگین شد و گفت: پس برو به جهنم. بازرگان شاکى با خونسردى خندید و گفت: خاطر مبارک هست که پدر والاتبارتان همین چند سال پیش به آنجا رفت؟!!
کشف حجاب در اصفهان
مسیله کشف حجاب پس از سفر رضاشاه به ترکیه در فاصله سالهاى 1313 تا 1314 با اقدامات وسیع تبلیغاتى براى آماده کردن افکار عمومى آغاز شد، ولى پس از چندى به دلیل عدم موفقیت، خشونت تنها ابزار اجراى کشف حجاب گردید. با این حال گزارشهاى محرمانه که از شهرها به مرکز مخابره مىشد، خبر از عدم موفقیت قابل انتظار مسیولین مىداد. دو گزارش از دهها گزارشى که از اصفهان به تهران مخابره شده، در ذیل مىآوریم:
گزارشى از خوراسگان به حکومت اصفهان
حضور مبارک حضرت اشرف حکمران اصفهان دامت شوکةالعالى - محترمانه معروض مىدارم در موضوع نهضت بانوان، نسوان در جلسه جشن در قصبه خوراسگان جى تشکیل شد از طرف مالیه و معارف و کدخدا و چند نفر منعقد و چند روز زنها، بىحجاب به حمام و جاهاى دیگر مىرفتند تا آنکه از جانب حاجى غلامعلى ربانى و... چندى قبل تحریکاتى نمودند و مردم را فریب دادند که دو دفعه به حالت اولیه خویش برگشته اند و امروز هیچ زنى در خوراسگان بىحجاب نیست و آن چند نفر که کشف حجاب نموده بودند مورد طعن و سرزنش سایرین واقع شدهاند. از مقام محترم تقاضاى تحقیق محلى و مفتش صحیح العمل سرى داشته تا اینگونه تحریکات جلوگیرى شود.
گزارش حکومت اصفهان به ریاست الوزرای (21 خرداد 1315)
ریاست الوزرای در جواب مرقومه متحدالمآل نمره 2970 محترماً معروض مىدارد، قبل از وصول مرقومه از طرف شهربانى، با دستور حکومت به قدرى که وسایل موجود بوده اقدام لازم به عمل آمده است. ولى تصدیق خواهند فرمود که در اصفهان، جایى که درشکه چىهاى آن هم معمم بودهاند، این قبیل مسایل در ترک عادت چندصدساله باید به تدریج عملى گردد. حالا هم نه اینکه زنهاى با حجاب وجود دارند، ولى البته در طرز لباس و تهیه آن به طوریکه مطلوب است تا امروز دقتهاى لازم به عمل نیاورده اند. لکن خاطر مبارک را مطمین مىنماید که مجاهدت کامل در پیشرفت این کار و اجراى امر فوق به عمل خواهد آمد.
نخستین مدرسه در اصفهان
نخستین مدرسهاى که در اصفهان دایر گشت مدرسهاى است که شیخالدین ابوعلى سینا فیلسوف شهیر در آن به تدریس اشتغال داشت وى چندى وزارت عطایالدوله کاکویه را در اصفهان به عهده داشت و در ضمن اشتغال به شغل وزارت، تدریس هم مىکرد. از باقیمانده مدرسهاى که استاد در آن به تدریس مشغول بود گنبدى است در بابالدشت که هنوز پابرجاست.
اولین مدرسه اسلامى در اصفهان
اولین مؤسسهاى که در دوره اسلامى در اصفهان براى تعلیم و تربیت مسلمانان بکار برده شد، مسجد جامع اصفهان بود. اوقات تعلیم موقعى بود که مردم از عبادت فارغ شده به مسجد نیازى نداشتند یعنى از بامداد تا نیمروز، و سپس میان نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا (زیرا اهالى اصفهان اهل سنت بودند). جایگاه درس عبارت بود از شبستان و رواق و ایوان مسجد. مواردى که تدریس مىشد در آغاز عبارت بود از قرایت قرآن، حدیث، بحث در اصول دین و مذهب - تفسیر قوانین شرع (فقه).
اولین مدرسه جدید اصفهان
اولین مدرسه، با شکل جدید آن بنا به درخواست ظل السلطان از ناصرالدین شاه ایجاد شد و بنابراین درخواست مقرر گردید که مدرسه اى در اصفهان دایر گردد، لذا مرحوم میرزاعلیخان سرتیپ معروف به «ناظم العلوم» که از تحصیلکرده هاى مدرسه «سن سیر» فرانسه بود و چند نفر از فارغ التحصیلهاى دارالفنون بنام هاى مرحوم (میرزا علىاکبرخان سرتیپ) و برادر او میرزا حسینخان (سرهنگ) که دوره هاى تعلیمات افسرى را طى کرده بودند به اصفهان اعزام شدند و بر اثر ماموریت این هیات بود که در رجب سال 1298 قمرى اولین مدرسه دولتى و اولین مدرسه در ایران به مدیریت و سرپرستى مرحوم میرزا علیخان ناظم العلوم در عمارت هشت بهشت تاسیس و افتتاح گردید.
جشن آبریزان در اصفهان
دن گارسیا سفیر اسپانیا در ایران در دوران صفویه در سفرنامه خود در باره آیین این جشن در اصفهان مىنویسد:
از چند قرن پیش همه ساله در ماه ژوییه ایرانیان جشنى مىگیرند بنام جشن آبریزان، این جشن در اصفهان، بدین ترتیب است که همه مردم از هر ملت و طبقه غیر از زنان، در کنار رودخانه زاینده رود جمع مىشوند. و زنان بالاى پل به تماشا مىنشینند: مردان در این روز لباسهاى کهنه و کوتاهى که با لباسهاى معمولى ایشان تفاوت بسیار دارد مىپوشند و شلوارهاى تنگ به پا مىکنند و به جاى عمامه شبکلاه کوچکى بر سر مىنهند و در کنار رودخانه همگى به درون آب مىروند و بر سر و روى یکدیگر آب مىپاشند و براى اینکه از عهده این کار برآیند هر یک ظرفى نیز همراه مىبرند. کار آبپاشى گاه بدانجا مىرسد که ظرفها را به سوى یکدیگر پرت مىکنند و سرهاى بسیار شکسته مىشود و گاه چند نفرى هم به جهان دیگر مىروند...
اصفهان پس از اسلام در 8 دوره پایتختى اصفهان
آل زیار (مرداویچ دیلمى مقتول در سال 323 در اصفهان)
آل بویه (عمادالدله در اصفهان و رى و سبزوار و گاهى تا بغداد)
سلاجقه (ملکشاه و برخى از جانشینان او)
آققیونلو (حسنبیک - یعقوب بیک - رستم بیک)
صفویه (از شاهعباس کبیر به بعد)
در سال 1164 کریمخان زند و ابوالفتح خان بختیارى و علىمرادخان موافقت کردند که میرزا ابوتراب خلیفه سلطانى فرزند میرزا مرتضىصدر را که مادرش دختر شاه سلطان حسین صفوى بود به سلطنت انتخاب کنند و وى را بنام شاه اسماعیل سوم نامیدند و اصفهان را پایتخت قرار دادند و بعدها کریم خان از طرف وى بعنوان وکیل الدوله ملقب شد
زندیه (على مرادخان متوفى بسال 1199 ه.ق)
باقرخان خوراسگانى در دوره فترت بعد از علیمرادخان براى چند روزى ادعاى سلطنت کرد و خویشتن را شاه باقر نامید و در اصفهان تاجگذارى کرد
سرنوشت کتابخانه هاى اصفهان در دوران صفویه
یکى از نمادهاى توسعه و رشد فرهنگى در جوامع، تعداد کتابخانه هاى موجود در آن و میزان استفاده از آنها مىباشد از آثار فرهنگى و پرارزش در دوران صفویه وجود کتابخانه هاى نسبتاً معتبر، نادر و... نفیس موجود در اصفهان بوده که از جمله آنها: کتابخانه دربار صفویه، علامه آقاحسین خونسارى، میرزا عبدافندى، فیض، علامه مجلسى، میرزا ابوطالببن عبداله زاهدى، میرزا عنایت الله اصفهانى، علامه سبزوارى، میرزا عبدالله افندى، امیر صدرالدین فندرسکى، شیخ نثار، شیخ بهایالدین محمدعاملى، میرزا ابوالقاسم فندرسکى بوده است.
متاسفانه این گنجینه هاى بینظیر پس از استیلاى افاغنه و سقوط حکومت صفویه و دست یافتن آنها بر اصفهان سوزانده و برباد داده شد بطوریکه مىنویسند هفته ها بلکه ماهها کتابهاى این کتابخانه ها به صرف گرم کردن حمامهاى شهر رسیده، این سرمایه هاى با ارزش به این صورت نابود گردید.
جشن سده در اصفهان در زمان مرداویج
یکى از سردارانى که بر قسمت بزرگى از ایران حاکم شد، مرداویج بود. که در زمان خلفاى عباسى (المقتدر) مىزیست از خصوصیات او احیاى آداب و سنن ایران قبل از اسلام بود و از جمله به برگزارى باشکوه «جشن سده» مىپرداخت، مسکویه در خصوص چگونگى برگزارى این جشن در اصفهان مىنویسد:
«زمانى که شب آتش افروزى جشن سده فرا رسید، مرداویج از مدتى قبل از این دستور داده بود، از کوهها و نواحى دور دست هیزم گردآورند و به اطراف رودخانه زاینده رود حمل کنند، همچنین فرمان داد نفت اندازان و آتش افروزان و کسانى که در افروختن آتش مهارت داشتند و مىتوانستند وسایل آتشبازى را فراهم سازند در اصفهان جمع شوند. در اطراف اصفهان کوهى و تلى باقى نماند که در آن هیزم و بوته هاى خار تعبیه نکرده باشند، تعداد زیادى کلاغ و مرغان دیگر به چنگ آورده و به منقار و پاهاى آنها گردوهایى که از نفت و مواد سوزان انباشته شده بود مىبستند... مقصود از چنین کارهایى، این بود که در یک زمان، آتش، از قله کوهها و بالاى بلندیها و در صحرا و در مجلس جشن که خود مرداویج در آن حضور مىیافت، بوسیله مرغانى که رها مىساختند، زبانه کشد.
سقاخانه مسجد جامع اصفهان
برخورد مسلمانان با فرقه هاى دیگرى مذهبى و رعایت عدالت در باره آنان در دوره هاى مختلف صفحات زیادى از کتابهاى تاریخ را مزین نموده است.
استاد محمد محیط طباطبایى در اشارهاى که به «سهم اصفهان در فرهنگ جهان» نموده اند مىنویسند:
نکتهاى که نمىتوان در اینجا نگفته گذاشت و گذشت، داستان بناى سقاخانه یا آبگیر مدرسه و مسجد جامع اصفهان است، هنگام تکمیل ساختمان قدیمى به عهد معتصم، جاى این آبگیر، خانهاى متعلق به یکنفر یهودى بود که به هیچ مبلغى راضى نمىشد بفروشد. و هم کیشان، او را مانع مىشدند. بانى خیر، به هر نحو بود مىخواست او را راضى کند. سرانجام موافقت کرد که سطح خانه او با دینار زر بپوشند تا حاضر به فروش شود.
شاید هر گزى از آن خانه به بیش از پانصد دینار زر قیمتگذارى شده باشد. و این قدیمىترین نرخى است که در آن زمان براى زمین ساخته شده ممکن بود فرض شود. سخن از ارزانى و گرانى نیست، بلکه شاهدى از سماحت و عدالت مسلمانان در باره اهل کتاب محسوب میشود.
انجمن صفاخانه
در سال 1320 ه ق یک کشیش انگلیسى به نام «تیزدال» کتابى در رّد اسلام نگاشته، به دنبال آن نیز تبلیغات وسیعى از طرف مسیحیان اصفهان به راه مىافتد. این عمل موجب مىشود که در سال 1321 ه ق بزرگان اصفهان از جمله آقا نورالله و آقانجفى و رکن الملک شیرازى در محله ارامنه اصفهان انجمنى به نام «صفاخانه» تاسیس نمایند. کار این انجمن ترتیب دادن جلسات بحث و مناظره بین علماى مسیحى و دانشمندان مسلمان بود، که متن آن نیز در مجله «الاسلام» که از طرف انجمن منتشر مىشد چاپ مىگردید، مرحوم «داعىالاسلام» که در زمینه کتابهاى عهد عتیق و علمالادیان مطالعات فراوانى داشت از جمله کسانى بود که اغلب با داعیان مسیحى مناظره مىکرد. تاثیر این کار فرهنگى تا آنجا بود که نسخه هاى مجله در لندن و بعضى پایتختهاى اروپایى، همچنین مصر، بمبیى، حجاز، عثمانى مورد استفاده صحیح متفکرین مسلمان در برخورد با آرای مسیحیت قرار گرفت.
یهودیان اصفهان در دوران مشروطه
پس از فرمان مشروطیت انجمن ولایتى اصفهان در (1324 ه ق) در محل عمارت چهلستون اصفهان افتتاح گردید. این انجمن نهاد سیاسى و اجتماعى جدیدى بود که در مدت کوتاهى به بهترین مرجع تصمیم گیرى و اداره اصفهان تبدیل گردید و حتى اقدامات حاکم را کنترل مىنمود. بر تصمیمات او تاثیر مىگذاشت.
در همین دوران عدهاى از صنف پارچه فروشان در انجمن حاضر شده، از جماعت یهودیان دستفروش، که پارچه ها را به در خانه هاى مسلمانان برده، بفروش مىرساندند شکایت کرده، مىگفتند که معامله با آنها موجب فساد عقیده و ارتکاب گناه مىشود. به دنبال شکایت آنان، انجمن حاج محمدحسین کازرونى را مامور ساخت تا به موضوع رسیدگى کند. پس از نشست و برخاستها در حضور عدهاى از بزرگان شهر، در خانه حاج محمدحسین کازرونى، تعهدنامهاى از یهودیان گرفتند که برطبق آن، ایشان ملتزم شدند: در محلات اصفهان و خارج شهر اصفهان، تا دو فرسخى معامله جنس بزازى و علاقه بندى و حریر نکنند و نیز متعهد شدند که زنان آنها روبند نزنند که شبیه زنان مسلمان شوند و از جهت وضع و لباس شبیه به مسلمانان نباشند و به هر عنوان با مسلمانان معاملات مسکرات و شراب فروشى ننمایند و... که در غیراینصورت امناى مجلس محترم ملى مختارند که در باره کار خلاف ایشان اقدام لازم را مبذول نمایند.
اولتیماتوم روس و تحریم کالاهاى روسى در اصفهان
مهمترین حادثه در دوره دوم مجلس شوراى ملى اولتیماتوم روسیه به ایران مىباشد. همسایه شمالى ایران در سال 1329 ه ق از حریم مرزهاى ایران عبور کرد و خواسته هاى نامشروع خود را با تهدید به اشغال ایران بیان کرد. دولت براى تصویب این درخواست نامشروع روسیه، مجلس را تحت فشار قرار مىدهد. ولى مرحوم آیت الله مدرس با بیان این سخن که شاید مشیت خداوند بر این قرار گرفته باشد که آزادى و استقلال ما به زور از ما گرفته شود، ولى سزاوار نیست که ما خود به دست خویش آن را از دست بدهیم. نمایندگان را مصمم به رد اولتیماتوم مىکند. در این میان علما و مردم اصفهان بىطرف نمانده و به رهبرى آقانجفى به مبارزه اقتصادى علیه روسیه مىپردازند و آقانجفى طى اعلامیه اى که صادر مىکند، به کلى دادوستد و معامله با شعبه بانک استقراض روس در اصفهان را موقوف کرده، قند و شکر و چاى روس را نیز تحریم مىکنند، روزنامه زاینده رود که در آن زمان منتشر مىشد در مورد حکم تحریم آقانجفى و اثرات آن مىنویسد: «حضرت آیت الله آقانجفى اغلب اوقات را در تلگراف خانه حاضر و به ارشاد مسلمانان و راهنمایى در حفظ بیضه اسلام مىپرداختند و نیز حکم کتبى راجع به حرمت امتعه روس از قند و چاى و امتعه و اقمشه مرقوم فرمودهاند، و تجار اصفهان هم نظر به احساسات اسلامیه، اولین اشخاص بودند که این حکم را اطاعت نموده، عمدتاً به طرفهاى روسى خود تلگراف نمودهاند که از این تاریخ به بعد امتعه روس را نه به طور امانت و نه به طور خالصه براى آنها خریدارى و حمل نکنند...» و از این طریق به مبارزه منفى علیه سلطه گران روس پرداختند.
اولین چاپخانه خاورمیانه در اصفهان
بنابر آنچه از تاریخ استفاده مىشود اولین چاپخانه خاورمیانه در اصفهان توسط خاچاطور ایجاد گردید. وى از سال 1620 م سمت پیشواى دینى ارامنه اصفهان را عهده دار شد. از کارهاى وى تاسیس اولین چاپخانه در ایران و خاورمیانه در شهر اصفهان بود، این چاپخانه که با سعى و جدیت روحانیون کلیساى وانگ تهیه شده بود اولین کتاب خود را به عنوان «زبور داود» در سال 1638م بهچاپ رسانید، این کتاب داراى 572 صفحه است. مدت زمان بسیار زیادى صرف چاپ آن شده، و امروزه تنها یک نسخه آن در کتابخانه بادلیال دانشگاه آکسفور مىباشد.
تحصن تاریخى اصفهان
از اوایل سال 57 نهضت اسلامى در اصفهان شتابى بیش از پیش پیدا کرد. اربعین شهداى تبریز در مسجد حکیم اصفهان با حضور چندین هزار نفر تشکیل شد و پس از آن در خیابان هاى مرکزى شهر تظاهرات گستردهاى صورت گرفت و ده ها نفر دستگیر شدند. در خرداد ماه 57 آیت الله طاهرى از تبعید آزاد شد و مورد استقبال مردم از 10 کیلومترى بیرون شهر تا حسین آباد قرار گرفت. روز جمعه 6 مرداد 57 انبوه نمازگزاران در مسجد مصلى حاضر شدند. خطبه هاى این روز که توسط آیت الله طاهرى خوانده شد در باب حکومت اسلامى و نفى حکومت شاه و اعتراض به کشتار رژیم در شهرهاى دیگر بود. بعدازظهر همان روز به مناسبت تجلیل از شهداى مشهد و رفسنجان مراسمى در مسجد سید برگزار شد و به دنبال سخنان پرشور حجت الاسلام غفارى مردم با شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینى از مسجد به خیابان ها ریختند و با پلیس درگیر شدند. پس از آن ساواکیها به منزل امام جمعه هجوم آورده، ایشان را دستگیر و به تهران اعزام مىکنند. مردم خبردار مىشوند و در خیابان حسین آباد اجتماع مىکنند. خبر سریعاً به دانشگاه که نزدیک آن محل است و نیز حوزه علمیه و بازار و دیگر محله هاى شهر منتقل مىشود و جمعیت انبوهى شروع به تظاهرات مىکند نیروهاى رژیم به روى مردم آتش مىگشایند و حدود ده نفر را مجروح و یک نفر را به شهادت مىرسانند. همزمان روحانیون و جمعى از مردم معترض از مدرسه صدر بازار به طرف منزل مرحوم آیت الله خادمى حرکت مىکنند. پس از گزارش ماوقع به ایشان قرار مىشود براى اعتراض تحصن کنند. مردم بیشترى از بین راه به آنان مىپیوندند و بعدازظهر روز سه شنبه 10 مرداد تحصن تاریخى اصفهان آغاز مىشود. از گوشه و کنار شهر و حومه و از شهرهاى اطراف سیل مردم به منزل مرحوم آیت الله خادمى سرازیر مىشود. از فرداى شروع تحصن در منزل و کوچههاى اطراف بلندگو نصب مىشود. تحصن که با خواسته اولیه آزادى آیت الله طاهرى برپا شده بود، سریعاً به مرکز نشر آگاهیها و افشاى جنایات شاه تبدیل مىشود و از سوى دیگر توسط افراد خیر، پذیرایى از اقامت کنندگان تدارک دیده مىشود.
از نکات جالب این تحصن آنکه جوانان انقلابى شبانگاهان از منزل آیت الله خادمى حرکت و عملیات ایذایى گستردهاى بر علیه مراکز فساد اقتصادى و اخلاقى رژیم تبهکار انجام مىدادند و باز به محل تحصن برمىگشتند که از جمله آن آتش زدن رستوران آمریکاییها در هتل پل، به آتش کشیدن سینما شهر فرهنگ، که مرکز پخش فاسدترین فیلمها بود، به آتش کشیدن دهها بانک و مرکز فساد و مشروبخوارى بود. از خاطرات فراموش نشدنى این تحصن پیام حضرت امام(ره) از نجف به مردم اصفهان بود که به مقدار وسیعى در بین مردم پخش شد، در شب 5 رمضان (19/5/57) عوامل سرکوب رژیم با سلاحهاى آتشین به محل تحصن حمله کردند، امّا مردم به مقاومت پرداختند و تا صبح چندین بار حملات سازمان یافته دژخیمان را خنثى کردند و آنها را به عقب راندند. نیروهاى رژیم علیرغم پرتاب مکرر گاز اشکآور و تیراندازىهاى پىدرپى و گرفتن 4 شهید و چندین مجروح از مردم نتوانست به محل نزدیک شود. بالاخره صبح روز 5 رمضان جمعیت متحصن، خود تصمیم گرفت محل تحصن را ترک و در سطح شهر توزیع و از نقاط مختلف به رژیم پوسیده پهلوى ضربه بزند. عصر اینروز در اصفهان حکومت نظامى برقرار شد با برقرارى حکومت نظامى که براى اولین بار انجام مىگرفت عمر دوره عوام فریبى رژیم آمریکایى شاه به سر آمد و مبارزات مردم وارد مرحله نوین گردید. واقعه شب روز 5 رمضان مجموعاً 10 شهید و حدود 100 مجروح تقدیم انقلاب کرد.
از کاروانسراى صفوى تا هتل عباسى
کاروانسراى صفوى به دست مادرشاه سلطان حسین براى تامین درآمد مدرسه سلطانى (مدرسه چهارباغ) و طلاب آن احداث شد. گرار فرانسوى یعنى همان کسى که نقشه خراب کردن و تغییر شکل دادن این کاروانسرا را کشید در کتاب آثار ایران خود، این کاروانسرا را جزو آثار باستانى مهم دانسته است.
این کاروانسراى تاریخى که در مرکز شهر اصفهان تنها کاروانسراى مزین به کاشى از عهد صفوى و بهترین نمونه آن براى بازدید جهانگردان بود، در سمت شرقى مدرسه واقع و از طرز بنا معلوم مىشده که بناى کاروانسرا از حیث حجرات و کاشىکارى و حجارى و اتصال دیوارها عیناً شبیه بناى مدرسه چهارباغ است و متواتراً در اصفهان شنیده شده که این کاروانسرا از موقوفات مدرسه بوده، ساختمان آن با ساختمان مدرسه در یک موقع انجام گرفته است. این بناى تاریخى در دوران حکومت محمدرضاى پهلوى به هتل مدرنى تبدیل شد که آقاى عبدالحسین سپنتا در همان دوران در اعتراض به این عمل نوشت «بدون رعایت اصول و سبک تاریخى با چند میلیون صرف پول، هتل مدرنى در آنجا برپا ساختند و تمام اثاثیه و لوازم این مهمانخانه را که در پایتخت صفوى بنا شده از اروپا وارد کردند، حتى کاشى و قالیهاى آنرا هم که اصفهان مرکز این دو صنعت قدیم ایرانى مىباشد از ایتالیا و فرانسه آوردند. این آقایان هواپیمایى کرایه کردند تا اثاثیه چوبى مانند میز و صندلى و غیره را که براى حمل با هواپیما نیز بسیار نامناسب و بدبار بود و در اروپا ساخته شده بود به ایران حمل کنند، در صورتىکه در تهران و اصفهان بهترین مبلها بهدست نجاران ایرانى ساخته و پرداخته مىشود و با این عمل هم ضرر مالى به ایران زدند و هم به هنرمندان ایرانى توهین کردند...»
و بدین ترتیب کاروانسراى صفوى که از آثار به جا مانده دوران صفویه بود و بایستى در معرض دید عموم مردم و علاقمندان به آثار تاریخى قرار داشته باشد اینک محل اسکان و استراحت قشر خاصى از افراد جامعه و میهمانان خارجى مىباشد.
دروازه هاى اصفهان در دوران صفویه
در قرن 17 میلادى یعنى در دوران حکومت صفویه شهر اصفهان به وسیله دیوارى که طول آن حدود 28 کیلومتر بوده است محافظت مىشد، این حصار داراى دروازه هاى متعددى براى عبور و مرور بوده است، شاردن جهانگرد فرانسوى از 8 دروازه اصلى و 6 دروازه فرعى شهر سخن گفته و در باره دروازههاى اصلى شهر مىگوید:
«چهار دروازه رو به جنوب است که عبارتند از دروازه حسن آباد، جوباره (که دروازه عباسى نیز گفته مىشود)، کران و سید احمدیان و چهار دروازه دیگر رو به باختر و شمال است که به نامهاى دروازه شاه یا دروازه دولت، دروازه لنبان، دروازه طوقچى و دروازه دردشت مىباشد». این دروازهها که در آن زمان محل خارج شدن از شهر اصفهان محسوب مىگردید امروزه تقریباً مرکز اصلى شهر را تشکیل مبدهد.
اصفهان در جنگ اول جهانى
در جنگ اول اگرچه دولت ایران رسماً بىطرفى خود را در جنگ اعلام داشته بود، معهذا قسمتى از قواى مختلف کشور که بنام (ژاندارمرى) نامیده شده، و زیر نظر افسران سویدى تربیت مىگردید به آزادیخواهان پیوست و علناً بر علیه متفقین جنگ جهانى قیام کرد. روسها نیز از شمال به خاک ایران تجاوز کرده، تا قزوین جلو آمدند. آزادیخواهان به اصفهان آمده، در اصفهان به رهبرى حاج آقا نورالله، روحانى متنفذ و آزادیخواه و آیت الله مدرس و وحیدالملک شبانى و سلیمان میرزا و عدهاى دیگر از اهالى اصفهان کمیتهاى بنام «کمیته دفاع ملى» تشکیل گردید و مشغول پول گرفتن از مردم و تهیه نیرو شدند. در روز عید نوروز سال 1296 ه ش قشون روس که مامور سرکوب آزادیخواهان بود پس از زدوخورد با نیروهاى ملى در اصفهان، این شهر را به تصرف خود درآورد. اعضای کمیته دفاع ملى پراکنده شده، هر کدام به طرفى رفتند و حاج آقا نورالله که رهبر نهضت و جنبش به شمار مىرفت ناچار به کوهستانهاى بختیارى پناه جسته و پس از چند ماه اقامت در آنجا به کربلا رهسپار شد. روسها نیز اموال او را مصادره کردند و برادر او آقا جمال الدین را نیز به تهران تبعید نمودند. وضع اصفهان پس از آمدن روسها بسیار پریشان گردید، قشون روس در طى مدت اقامت طولانى خود در اصفهان پریشانىهاى بسیار ایجاد کرد، چرا که از یک سو در داخل شهر هر آنچه که مىخواستند انجام داده، عمل مىکردند، از سوى دیگر جنگها و درگیرىهاى آنان با دسته هاى پراکنده و مسلح روستاهاى اطراف شهر باعث پایمال شدن زراعت روستاییان و تاراج کردن هستى آنان بود، آذوقه و علوفه حیوانات سپاه روس مقیم اصفهان بناحق بر روستاها و دهها حواله مىشد و روستاییان اجباراً باید خواسته هاى آنان را اجابت نموده، و هستى خویش را به سپاه روس تقدیم دارند. نتیجه آن همه نابسامانىها پایانى بسیار دلخراش پیدا کرد و آن قحط و غلاى سال 1297 ه ش بود که بسیارى از مردم اصفهان از گرسنگى جان دادند و خسارات جبران ناپذیرى به مردم اصفهان وارد شد.
ارامنه و مشاغل آنان در دوره صفویه و قاجاریه در اصفهان
قصبه جلفا در ساحل جنوبى زاینده رود اصفهان به فرمان شاه عباس اول براى سکونت ارامنه اى که در سال 1013 هجرى از ارمنستان به اصفهان کوچ داده شده بودند اختصاص داده شد و بر جمعیت آن بتدریج افزوده شد، زیرا گروهى از عیسویان دیگر ایران هم از هر فرقه به حکم اشتراک مذهب در جلفا که شهر کوچکى شده بود منزل گزیدند. شاه عباس براى ارامنه جلفا حقوق و امتیازات خاص قایل شده بود چنانکه مىتوانستند برخلاف سایر عیسویان به آزادى خانه و ملک و هرچه بخواهند خریدارى کنند و براى خود حاکم و قاضى و کلانتر ارمنى انتخاب کنند و در اجراى مراسم و تشریفات دینى خود آزادى تام داشتند.
شاه فرمان داده بود که هیچ مسلمانى در جلفا منزل نکند و هر گاه یکى از مسلمانان نسبت به افراد ارمنى بدرفتارى کند او را به سختى کیفر دهند و همچنین اجازه داده بود که ارمنیان جلفا اعم از زن و مرد مانند ایرانیان لباس بپوشند و سران آنها مانند بزرگان و اعیان ایرانى در اسب سوارى خود زین و لگام زرین و سیمین بکار برند.
در ماه شوال 1028 هجرى شاه عباس تمام زمینهاى کنار زاینده رود را که ارامنه جلفا در آنجا براى خود خانه ساخته بودند و ملک شخصى وى بود به موجب فرمانى به آنها بخشید و براى جلب خاطر ارامنه جلفا و عیسویان دیگر که در پایتخت او بسر مىبردند و نیز به ملاحظات سیاست خارجى خود در سال 1023 هجرى قمرى به ساختن کلیساى بزرگ در جلفا براى ارامنه و پیروان دین عیسى همت گماشت، در پرتو این آزادى و رفاه و آسایشى که براى ارامنه موجود شد، جلفا تدریجاً بسط و توسعه یافت و بصورت شهر کوچک زیبایى درآمد. خانه هاى زیبا و باغهاى بزرگ میوه مخصوصاً تاکستانهاى وسیع پیدا کرد و کلیساها و برجهاى ناقوس در گوشه و کنار آن بنا گردید. هماکنون در جلفا سیزده کلیساى تاریخى وجود دارد که بعضى از آنها مانند کلیساى بیدخم (بیتاللحم) از دوره شاه عباس اول و کلیساى وانک از دوره شاهعباس دوم از شاهکارهاى هنرى اصفهان به شمار مىروند و داخل آنها عموماً زرنگار و با تابلوهاى بزرگ نقاشى و صفحات عالى گچبرى و از اره هاى کاشیکارى آراسته شده است. بانى ساختمان کلیساها و اسقفها و کشیشان بزرگ و کلانترها و اشخاص سرشناس در رواق ها و ایوان ها و محوطه هاى کلیساها مدفون شده اند و بر مزار آنها سنگهاى یکپارچه مرمرى و پارسى داراى کتیبه و آرایشهاى گل و بوته قرار دادهاند. قبرستان قدیمى جلفا در جنوب آن و در دامنه کوه صفه، قرار دارد هزاران قبر با تخته سنگ هاى یکپارچه منظره مخصوص باین قبرستان مسیحی هاى اصفهان داده است. بسیارى از قبور داراى خط و نقوش برجسته است و مشاغل و مناصب درگذشتگان ارمنى در قرن 17 و 18 و 19 میلادى از مطالعه این نقوش و خطوط معلوم مىشود.
یکى از ارامنه هنرمند جلفا بنام آبراهام گورگنیان در سالهاى اخیر دست به کار جالبى زده و به تشویق هییت خلیفه گرى جلفا و یکى از دانشمندان و مطلعین معاصر ارمنى بنام هانانیان که در سال 1340 شمسى درگذشت مجموعه اى از نقوش سنگهاى قبور ارامنه و کتیبه هاى آنها به زبان ارمنى فراهم آورده است که در یکى از اطاقهاى جنب سردر کلیساهاى وانک در معرض تماشاى سیاحان قرار دارد. نگارنده این مقاله تعدادى از آنها را یادداشت نمود و از مطالعه آنها حدود پنجاه شغل و منصب که ارامنه به آنها اشتغال داشتهان استخراج نمود. مشاغل و مناصبى که از مطالعه کتیبه هاى سنگ هاى قبور به دست آمد به شرح زیر است: ریخته گرى، گچبرى، زرگرى، کوه برى، ساعت سازى، بازرگانى، بافندگى، جولایى، پالاندوزى، قالىبافى، باغبانى، چکمه دوزى، کدخدایى، چینه کشى، تربیت اسب، امور چاپ، نوازندگى، خیاطى، حلاجى، دباغى، سموردوزى، قصابى، غربال سازى، شماعى، سلمانى، نانوایى، نجارى، کفاشى، نقاشى، مینیاتورسازى، قافله سالارى، ناخدایى، پزشکى، جراحى، پزشک دربار، مورخ، دبیر، مترجم، کلانتر، سنگ تراشى، شیشه برى، آهنگرى، اسلحه سازى، آینه سازى، مسگرى، بنایى، توپچىگرى، سربازى، کلاهدوزى.
ورقى از دفتر مشروطیت در اصفهان
یکى از موضوعاتىکه تاکنون تاریخ حق آنرا ادا نکرده، فداکارىهاى مردم اصفهان براى ثبت و برقرارى مشروطیت ایران است. تاریخ همه جا نام مجاهدین و فداکاران آذربایجان و گیلان را ضبط کرده و از خدمات آنان به نیکى یاد کرده در صورتىکه از کارهاى مردم اصفهان و مجاهدت هاى دو عالم معروف آقا نجفى و حاج آقا نورالله کمتر ذکرى به میان آمده است. انجمنهاى ایالتى آذربایجان و گیلان کمتر کارى را بدون صواب دید و مشورت انجمن ایالتى اصفهان انجام مىداده، اغلب اقدامات خود را به اطلاع اعضاى انجمن اصفهان مىرساندند. روزنامه انجمن ایالتى اصفهان و مجاهدین و آزادیخواهان این شهر ارزش و موقعیت مخصوصى در پیشرفت اساس مشروطیت داشته اند. سردار اسعد و سایر افراد ایل بختیارى از مبرزین اعضای انجمن ایالتى اصفهان کسب تکلیف مىنمودند بارى منظور در این مقاله ذکر خدمات مردم این استان به برقرارى مشروطیت نیست چه آن خود محتاج به کتاب مستقلى است. در اینجا تنها به بیان یکى از وقایع دوران مشروطه مىپردازیم:
شورش مردم و تعطیل بازار
از زمانهاى قدیم در اصفهان معمول بود که هر وقت مردم مورد اجحاف و ظلم واقع مىشدند، به خانه علما پناهنده مىشدند و از آنها رفع ظلم و تعدى را خواستار مىگشتند. در حکومت ظل السلطان و دیگران این اتفاق زیاد افتاده، مرحوم آقانجفى با فرستادن حاج حیدرعلى نزد حاکم وقت وساطت مىکرد و غایله رفع مىشد در حکومت اقبال الدوله پس از آنکه مردم از ظلم و ستم معدل الملک نایب الحکومه اصفهان به ستوه آمدند طبق معمول به خانه آقانجفى پناه برده، ایشان هم یکى دو مرتبه کاغذ نوشتند ولى حکومت کاغذها را پاره کرد و به نوشته آقا وقعى نگذاشت، دومرتبه هم حاج حیدرعلى را فرستادند او را هم تودهنى زدند و بنابر این دیگر نه آقایان وساطت کردند و نه حکومت اعتنایى به آنها داشت. و چون دست مردم به حاکم یعنى اقبال الدوله نمىرسید ناچار به تحریک آقایان تعطیل عمومى نمودند و تمام بازارها بسته شد امید و آرزوى مردم این بود که بلکه بتوانند معدل الملک را معزول کنند.
روز اول ماه ذیحجه 1326 قمرى فتنه اصفهان شروع شد. در این روز ابتدا عده اى به نمایندگى علما نزد اقبال الدوله رفته و عزل معدل الملک نایب الحکومه را خواستگار شدند. اقبال الدوله؛ مرد عیاش و خوشگذران، پاسخ خیلى تند و سختى به نمایندگان علما داد و فوراً موضوع را به طهران تلگراف کرد. دربار هم به ملاحظه اینکه مبادا اصفهان هم مانند آذربایجان شورش شود و مردم مقاومت کنند فوراً دستور داد با کمال عجله و به قوه قهریه مردم را متفرق نماید و متمردین و محرکین را تبعید کند. پس از رسیدن این دستور اقبال الدوله فرستاد در بازار جار کشیدند که اگر دکانها را باز نکنند و تعطیل و بلوا را خاتمه ندهند حتماً دکانهاى آنها را غارت خواهد کرد. ولى محرکین نگذاشتند مردم دکان ها را باز کنند و اینطور به مردم حالى کردند که این حرف تهدیدى بیش نیست و خلاصه در نظر مردم آنرا به صورت استهزا جلوه دادند.
روز دوم انقلاب باز جمعى از طرف مردم و علما نزد اقبال الدوله رفته و تغییر معدل را استدعا کردند. این مرتبه هم جواب سخت و تندى شنیدند. علاوه مجدداً در بازارها اعلان شد که هر دکانى فردا باز نشود عرصه غارت خواهد شد. مردم باز به این تهدید اعتنایى نکردند فقط بعضى از مآل اندیشان از کسبه، کالاهاى قابل خود را مخفیانه از دکانها به خانه هاى خود انتقال دادند.
روز سوم طرف صبح دو عراده توپ در اطراف عالىقاپو نصب کردند و سربازان ملایرى که مامور خدمت اقبال الدوله و نیروى نظامى اصفهان بودند حاضر خدمت شدند و سنگرها را گرفتند که اگر کار به جنگ کشید آماده کارزار باشند.
در همان روز عدهاى از دهاتیهاى اطراف شهر از قبیل سده؛ گز؛ حبیب آباد، دلیجان، دولت آباد و غیره براى کمک و همدردى به جانب شهر روانه و وارد شهر شدند. این عده به حال اجتماع و صدا را به صلوات بلند کرده و یاعلى مىکشیدند و براى اینکه به مسجد شاه بروند ناچار از میدان نقش جهان مىگذشتند. صداى صلوات و هیاهوى این جمعیت بهگوش اقبال الدوله که در چهلستون بود رسید و وقتى پرسید این صداها از کجا آمده است گفتند قریب شصت هفتاد هزار نفر از اطراف به کمک مردم شهر آمده و خیال دارند یک مرتبه به طرف چهلستون و سایر ابنیه دولتى حمله کنند. اقبال الدوله پس از مشورت با اطرافیان، آنها اینطور صلاح مىبیند که همان قسم که چند روز اعلان شده نیروهاى ملایرى به غارت بازار بپردازند و مردم شهرى براى حفظ دکان هاى خود فورى از مسجد شاه خارج مىشوند.
فرمان اقبال الدوله در باره غارت بازار به سربازان ملایرى ابلاغ شد و با اینکه دستور داده بودند که عجله نکنند و با ملایمت دست به کار بزنند که همینقدر اسباب وحشت مردم شده، دکان ها را باز کنند، ولى فوج ملایرى که با پیش گرفتن این روش چیزى عایدشان نمىشد. بدون تامل و فوت وقت بوسط بازار عمومى ریخته و دست به غارت گشودند. معدل الممالک هم بالاى سر دو عراده توپ ایستاده بود که مسجد شاه و خانه آقایان مسجد شاهى را که وصل به مسجد است بمباران کند. معدل الملک برحسب قرار قبلى پس از غارت بازار از طرف سربازان ملایرى؛ چند تیر توپ بهطرف مسجد شاه شلیک کرد ولى چون او از تیراندازى اطلاعى نداشت و توپچى اصفهانى هم حاضر به شلیک به مسجد شاه نبود، لذا دو دهانه توپ پس از چند تیراندارى به پایین افتاد و بدون آنکه صدمه به کسى بزند درهم شکست.
سربازان ملایرى که ناچار بودند با کوله بارى پر از کالاهاى غارتى از میدان شاه (میدان امام فعلى) عبور کرده و در دارالحکومه جمع شوند، هدف گلوله بختیارىها که براى کمک به انقلابیون اصفهان آمده بودند قرار گرفته و یکى پس از دیگرى با کوله بارى خود نقش بر زمین مىشدند. آن عده از آنها هم که از بازارچه حاج محمدعلى و دروازه دولت خود را به چهلستون رساندند گرفتار عذاب و شکنجه مردم شده، پس از آنکه کتک زیادى خورده، بار خود را هم انداخته، فرار مىکردند.
بارى تا حوالى غروب صداى شلیک تفنک از سنگرهاى دوطرف شنیده مىشد و با غروب آفتاب صداى تفنگ نیز قطع شد. اقبال الدوله به قنسولخانه انگلیس پناهنده شد و بدین نحو داستان غم انگیز او به پایان رسید. فردا صبح قبل از طلوع آفتاب ضرغام السلطنه بختیارى از حرکت اقبال الدوله اطلاع پیدا کرد و فوراً باغ و عمارت چهلستون را متصرف شد و قبل از طلوع آفتاب تمام ابنیه حکومتى به تصرف ضرغام السلطنه درآمد. و در همان روز در تمام شهر جار زدند که هر کس در هر کجا مال غارتى سراغ دارد به چهلستون بیاورد وگرنه جان و مالش در خطر است. پس از جمع آورى اموال آنها را به صاحبانش تقسیم کردند و از قرار تومانى سه قرآن به غارتزدگان عاید شد. اثاثیه اقبال الدوله در حدود پنجاه هزار تومان بود که نصیب سرداران فاتح گردید گرچه بوسیله قنسول انگلیس آنها را مطالبه کرد ولى چیزى دستگیرش نشد عاقبت مبلغى رشوه داد تا سه چهار توله شکارى او را به او مسترد داشته بعدها همیشه مىگفت: «الحمداللّه اینکار بخیر ختم شد و نه بر خودم لطمه وارد گردید و نه بر توله هاى از جان عزیزترم».
تاریخچه سنگ آب در اصفهان
آقاى محمد صدر هاشمى پس از طرح نظریهاى غلط در مورد «سنگ آب ها» از طرف جهانگردى که به اصفهان سفر کرده بود و مقالاتى به عنوان کشف تازه علمى خود نوشته بود به توضیحات جالبى در مورد سنگ آبها پرداخته است که ذیلاً قسمتى از آنرا نقل مىکنیم:
«اینکه در این مقاله تاریخچه سنگ آب را شرح مىدهیم براى این است که همین سنگ آب، چندى پیش سروصدایى راه انداخته بود و یکى از سیاحان که به اصفهان آمده و از مسجد شاه دیدن کرده بود مدعى شده بود که سنگ آبهاى مسجد جعبه حبسالصوت است. توضیح مطلب آنکه سیاح مذکور پس از آنکه در زیر گنبد بزرگ مسجد شاه(مسجد امام فعلى) قرار گرفته و متوجه شده بود که صدا چند مرتبه برمىگردد، بدون توجه به خاصیت ساختمان گنبد و اینکه این خاصیت مربوط به وضع گنبد مىباشد، آنرا مربوط به سنگ آب هاى زیر گنبد دانسته و اصولاً مدعى شده بود که این سنگ آب ها به همین منظور ساخته و در این محل گذاشته شده است. غافل از اینکه از این قبیل سنگ آب ها، البته نه به ظرافت و زیبایى که در مسجد شاه (مسجد امام فعلى) یافت مىشود در اغلب مساجد و مدارس قدیم این شهر موجود است.
سیاح مذکور در یکى دو روزنامه به عنوان کشف تازه مصاحبه هایى کرده و این مطلب بىاساس و بىمایه را بعنوان یک کشف علمى!! به رخ این و آن کشیده است. به هر صورت براى رفع اشتباه از این سیاح و از کسان دیگرى که ممکن است گول بخورند در این مقاله بطور اجمال تاریخچهاى از سنگ آب ها مىنویسم:
سنگ آب هاى موجود به اشکال مختلف دیده مىشود، اول به صورت دایره و مدور و این نیز به دو صورت دیده مىشود یکى رو پایه قرار گرفته و دیگر بدون پایه و بیشتر شاهکارهاى حجارى و مخصوصاً سنگ آب هاى مسجد شاه اصفهان از این قبیل است.
دوم سنگ آب هایى که بشکل مستطیل مىباشد. این نوع نیز گاهى طول آن به یک متر و نیم و عرض نیم متر است مثل سنگ آبى که در مدخل امامزاده شاهزاده ابراهیم است. این سنگ آب که شاید در نوع خود بىنظیر باشد شیرى نیز به بدنه آن حجارى شده و اشعارى از میرزا طاهر نصرآبادى معروف، صاحب تذکره مشهور، روى آن کنده شده است.
این سنگآبها یا جامآب یا قدح آب براى آب خوردن و رفع عطش کردن ساخته و در مساجد و مدارس نهاده شده، اغلب نام واقفین آن از سلاطین و غیره روى آنها حک شده است. موضوع سقایت و آب دادن و رفع عطش کردن از اموریست که در دین اسلام خیلى به آن توصیه شده، توجه بادعیه از قبیل (سقىاللّه ثراه) این مطلب را به خوبى ثابت مىنماید.
تاریخچه سنگ آب...
تاورنیه سیاح و تاجر معروف فرانسوى که در عهد صفویه در اصفهان بود، مىنویسد: در کوچه ها و بازارهاى اصفهان عدهاى بنام (سقا) دیده مىشوند که مشگ آب به دوش گرفته و مردم تشنه را سیراب مىکنند. بنابراین تردیدى نیست که نصب و گذاشتن این سنگ آب ها به منظور رفع عطش و براى درک فیض و ثواب بوده است. متاسفانه سیاحى که از مسجد شاه (مسجد امام) دیدن کرده و آن همه بانگ و هیاهو راه انداخته به اشعارى که روى بدنه سنگ آب حک شده توجه نکرده که به خوبى از آنها استفاده مىشود که ساختن این سنگ آب براى آشامیدن آب و یادى از شهداى کربلا بوده است. نه آنکه چنانکه سیاح مدعى است براى ضبط صوت و انعکاس صدا باشد. از جمله سنگ آب هاى دیگر اصفهان: سنگ آب مسجد ذوالفقار، سنگ آب مسجد جارچى، سنگ آب مسجد جامع، سنگ آب شاهزاده ابراهیم، سنگ آب مدرسه زینب بیگم، سنگ آب مدرسه صدر، سنگ آب مسجد رحیمخان، سنگ آب مسجد قطبیه و صدها سنگ آب دیگر که در گوشه و کنار شهر و مدارس قدیم اصفهان یافت مىشود.
فتح اصفهان توسط مسلمانان
در دوران حکومت عمر خلیفه دوم به دستور وى عبدالله بن عبدالله با سمت فرماندهى لشکر مامور فتح اصفهان گردید. وى مردى شجاع و دلیر بود و از اشراف صحابه و سران انصار به شمار مىرفت. عبدالله راه اصفهان را در پیش گرفت که در آنجا لشکرى از مردم اصفهان گرد آمده بودند. حاکم اصفهان در این زمان فاذوسقان بود. عبدالله و لشکریانش در کنار جى در مقابل لشکرى که از مردم اصفهان فراهم آمده بود فرود آمدند و نهایتاً دو لشکر در مقابل یکدیگر صف آرایى نمودند. ناذوسقان به عبدالله گفت تو یاران مرا مکش، من نیز از کشتن یاران تو دست نگه مىدارم. بیا من و تو با هم پیکار کنیم اگر من ترا کشتم لشکر تو باز مىگردند و اگر تو مرا کشتى یارانم با تو صلح مىکنند. عبدالله پذیرفت و گفت تو نخست حمله مىکنى یا من بر تو حمله کنم. فاذوسقان گفت من اول حمله مىکنم و با نیزه به عبدالله حمله برد. ضربتى که بر او وارد آمد به قربوس زین خورد، آن را بشکست و بندهاى زین را پاره کرد و زین افتاد و عبدالله را به زمین افکند ولى او همچنان راست ایستاد، جستى زد و بر اسب بدون زین نشسته و به طرف فاذوسقان نعرهزنان حمله کرد. فاذوسقان گفت من دیگر با تو سر جنگ ندارم. تو را مردى کامل یافتم. به همراه تو تا لشگرگاهت مىآیم و با تو صلح مىکنم و شهر را به تو تسلیم مىنمایم. سپس هر کس خواست در شهر بماند و به شما جزیه دهد و هر کس نخواست آزاد است به هر کجا که خواهد برود. عبدالله گفت در این شرایط با تو موافقم و ابوموسى اشعرى وقتى که عبدالله با فاذوسقان صلح کرده بود به اصفهان رسید، عبدالله و ابوموسى به اصفهان داخل شدند و خبر فتح را به عمر نوشتند.
عهدنامه فتح اصفهان
«بسم الله این عهدى است از عبدالله با فاذوسقان و اهل اصفهان و دور وکنار آن که شما تا هنگامى که جزیه مىپردازید در امان خواهید بود و جزیه هر کس براساس توانایى اوست که هر سال به کسى که حاکم شهر شماست باید پرداخت شود و این جزیه شامل افراد بالغ است. راهنمایى مسلمانان و اصلاح راههاى آنها و قُوت و راحله یک شبِ مسلمانانى که به شهر مىرسند و سوار کردن پیادگان و رساندن آنان تا به کاروانشان برعهده شماست. بر هیچ مسلمان تسلط نخواهید داشت و مسلمانان مىتوانند شما را نصحیت کنند. بر شما امان است مادامى که بدین شرایط عمل مىکنید و اگر چیزى از مواد این عهدنامه را تغییر دادید و یا دیگرى تغییر داد و او را به ما تسلیم نکردید امان از شما برداشته خواهد شد و اگر کسى از شما مسلمانى را دشنام دهد با نهایت شدت کیفر مىیابد و چنانچه کسى را بزند کشته خواهد شد».
آوردگاه مورچه خورت
در فاصله 45 کیلومترى اصفهان قصبه اى وجود دارد که آنرا مورچه خوار یا مورچه خورت مىنامند. علت نامگذارى آن به این اسم مشخص نیست و در کتابهاى تاریخ و سیاحتنامه ها به هر دو نام خوانده شده است. از جمله حوادث مشهور در این قصبه نبرد بزرگ نادرشاه افشار با اشرف افغان بود. در این جنگ پایتخت آن زمان ایران یعنى اصفهان گشوده شد و حکومت افاغنه بر ایران پایان یافت. اهمیت نبرد بیشتر از آن جهت بود که اشرف افغان با توجه به نحوه جنگیدن نادر و سپاهیانش و تجاربى که در دو پیکار گذشته [مهماندوست دامغان و سردره خوار ]بدست آورده بود در مورچه خورت آرایش جنگى آنها را تقلید و بکار بسته بود، از طرفى عثمانی ها در این اردوگاه به او یارى رسانده و درصدد بودند که نگذارند دست نشانده آنها مغلوب گردد. در اطراف قریه مورچه خورت تپه هاى مرتفعى وجود داشت و اشرف براى جلوگیرى از قواى نادرى تصمیم گرفت از استحکامات طبیعى این تپه ها بهره گیرد و سپاهیان و توپخانه خود را در اینجا مستقر سازد، او قصد داشت در این جنگ جنبه تدافعى پیش گیرد و با استتار توپخانه و سواره نظام، در زمان مقتضى ضربه کارى را به سپاهیان نادر وارد سازد. وقتى قواى نادر به مورچه خورت نزدیک شد در فاصله نسبتاً دورى از دشمن اردو زد و بوسیله جاسوسان و تنى چند از اسراى دشمن از تدارک مفصل نیروى نظامى اشرف افغان آگاه گردید. سردار دلاور افشار نقشه جنگى تازهاى طرح کرد و بر آن شد بدون برخورد با قواى دشمن از قسمتى از تپه ها که فاقد مدافع است قواى خود را عبور داده و به اصفهان بتازد این امر موجب مىشد که اشرف براى جلوگیرى از تصرف اصفهان از نقشه تدافعى خود چشم پوشیده و به حمله دست بزند در نتیجه طرفین همانند جنگ هاى گذشته درگیر مىشدند و با روحیه خوبى که قواى نادرى داشتند شکست در اردوى اشرف مىافتاد و ضمناً محل اختفای توپخانه دشمن نیز افشا مىگردید.
سپیده دم روز بیستم، ربیع الثانى سال 1142 ه ق این نقشه ماهرانه به مرحله اجرا درآمد. اشرف افغان و یارانش که مراقب اردوگاه خویش بودند از مانورهاى سپاهیان نادر به هراس افتاده و تصمیم به مدافعه گرفتند. به فرمان نادر لشگریان به سه دسته تقسیم شدند و هر یک براى اجراى هدفهاى خود عازم میدان جنگ گردیدند. یک دسته از تفنگچیان ماموریت یافتند که محل توپخانه هاى دشمن را کشف و تصرف نمایند اجراى این امر کار دشوار و خطرناکى بود با اینحال پیشرفت این عده سبب شد که به دستور اشرف توپها آتش کرده و بدین ترتیب محل تمرکز آنها افشا شد. پس از آن گروهى از جانبازان ارتش نادرشاه با دادن تلفات سنگینى به محل توپخانه رسیده و موفق به تصرف توپ ها و نابودى توپچیان شدند. با تصرفِ توپخانه دشمن، حملات قشون نادرى با حرارت بیشترى دنبال شد و مواضع و استحکاماتى که اشرف آن همه به آن دل بسته بود، یکى پس از دیگرى اشغال شد.
پس از فرار اشرف خیمه و لشگرگاه و لوازم او و سردارانش به چنگ سپاه نادرى افتاد. تصرف این همه غنایم که به قول مؤلف کتاب جهانگشا قیمت آن از میزان قیاس بیرون بود، امکان داشت سربازان را از تعقیب دشمن باز دارد و تصرف مال دنیا آنها را به جان هم اندازد. نادر که به این مسیله پى برده بود فرمان داد تا تمام غنایم را در جایى دیگر گرد آورند و آنگاه همه را طعمه حریق سازند. دستور او بلادرنگ اجرا شد. در روز 23 ربیع الثانى سال 1142 نادر و یارانش عازم اصفهان شدند. البته قبل از ورود او به این شهر اصفهانی ها وظیفه خود را به نحو اکمل به انجام رسانده بودند به این معنى که قبل از پیکار نادر اصفهانی ها که بخاطر جنایات افغانها از مرده آنان نیز مىترسیدند با شمشیر و کارد و تبر به جان آنها افتاده و آنان را روانه دیار عدم ساختند. با حمله سپاه نادر اصفهان و پس از آن ایران از لوث وجود آنان پاک شد.
شکوه چهارباغ در دوره صفویه و ویرانى آن در دوران قاجاریه
در سال 1006 هجرى شاه عباس اول تصمیم مىگیرد که اصفهان را مقر حکومتى خویش قرار دهد، و از آن زمان عمران و آبادانى اصفهان مورد توجه حکومت قرار مىگیرد. از جمله آثارى که از آن دوران باقى مانده خیابان چهارباغ مىباشد. از مجموع نوشته ها در مورد کیفیت خیابان چهارباغ معلوم مىگردد که در زمان خود یکى از گردشگاه ها و تفرجگاه هاى ممتاز و برجسته اصفهان بلکه ایران و آسیا بوده و عنوان خیابان و معبر نداشته بلکه اصولاً مکانى براى گردش و تفریح بوده است. در قدیم باغهایى چون باغ تخت، نسترن، طاووس، ستاره، کاج، باباامیر، چهلستون، بلبل (هشتبهشت) گلدسته، پهلوان در این خیابان واقع بوده که از محله آبخشان تا هزار جریب را شامل مىشده است. (حدوداً از فلکه شهدا تا دروازه شیراز فعلى). شاردن مىگوید: «این خیابان را چهارباغ مىگویند زیرا اینجا سابقاً چهار باغ «مو» وقف مسجد بوده است و شاه عباس که میخواست چنین خیابانى بسازد این باغها را اجاره ابد کرد و سالیانه دویست تومان مال الاجاره آن پرداخت مىشد».
توصیف جهانگردان دوره صفویه از چهارباغ
پیترو دولاواله جهانگرد ایتالیایى که در دوران شاه عباس اول در اصفهان بوده در توصیف این خیابان مىنویسد: «این خیابان چهارباغ نامیده مىشود زیرا در اصل باغ هاى چهارگانه اى در این محل وجود داشته که از مجموع آنها وضع فعلى بوجود آمده. این باغ ها متعلق به شاه است ولى مردم با آزادى کامل از آنها استفاده مىکنند و آنقدر میوه در آنان وجود دارد که براى تمام شهر کافى است و حتى زیاد است. در کنار خیابان دیواره اى یکسان و منظمى وجود دارد که در داخل آنها باغ هاى سلطنتى واقع شده، مدخل این باغ ها با نظم و ترتیب خاصى در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند و بالاى هر یک از درب ها عمارات کوچک ولى زیبایى واقع شده که مىتوان ضمن گردش و تفرج وارد آنها شد. تعداد این عمارات آنقدر زیاد است و قرینه سازى و تناسب به اندازهاى در آنها رعایت شده که واقعاً زیباتر از آن نمىتوان تصور کرد. بعلاوه در داخل باغ ها و بیرون از آنها در خیابان صفوف طولانى و منظم درختان انبوهى قرار گرفته اند که تناسب و نظم آنها فوق العاده است. در خیابان با فاصله هاى چند و غالباً در مقابل خانه هاى زیبا حوضه اى بزرگى با اشکال مختلف در وسط خیابان قرار گرفته که مملو از آب است. نهر بزرگى که در بسترى سنگى جارى است و تمام طول خیابان را از وسط آن مىپیماید این حوضها را سیراب مىکند. کف پیاده روهاى خیابان سنگفرش و براى عبور انسان و اسب بسیار مناسب است. به فاصله هایى چند، سنگفرش قطع شده و در زمین گل هاى مختلف کاشته شده است. بعد از پل الله وردیخان (سىوسه پل) خیابان کماکان با همان دیوارها و درختان و خانه ها و باغ ها و حوضها ادامه دارد با این تفاوت که خانه ها و باغات اطراف آن دیگر به شاه تعلق ندارد بلکه متعلق به اشخاص مختلفى است که براى اطاعت از دستور شاه و حفظ زیبایى خیابان در ساختن آنها بر یکدیگر سبقت جسته اند. خیابان به باغ بسیار بزرگى که هزارجریب نام دارد منتهى مىشود. روىهم رفته بدلیل اینکه چهارباغ متعلق به شاه است واقعاً داراى عظمتى بىنظیر بوده و باید با طیب خاطر اعتراف کنیم که خیابان پوپولو و دیگر خیابانهاى رُم به پاى این خیابان نمىرسد.
ویرانى چهارباغ در دوره قاجاریه از زبان جهانگردان
در دوره قاجاریه و بخصوص در زمانى که ظل السلطان حاکم اصفهان بود این شهر خرابىهاى بیشمارى بخود دید. دیولافوآ سیاح فرانسوى که در این دوران از اصفهان دیدن کرد در سفرنامه خود خیابان چهارباغ را بشرح زیر توصیف مىکند:
«بارى ما در موقع مراجعت از خیابان بزرگ چهارباغ عبور کردیم با اینکه خیابان حزنآور و متروک است طرف عصر که کاروان هابه سمت جنوب حرکت مىکنند مختصر جنب و جوشى در آن پیدا مىشود امّا این رفت و آمد چند نفر قاطرچى و مردم فقیر را چگونه مىتوان با آن جلال و شکوه و ازدحام گردش کنندگان دویست سال قبل مقایسه کرد. از این منظره حزن آور و وحشت انگیز روى برتافته و نظرى به داخل عمارت ویران انداختم و با کمال تعجب مشاهده کردم که هنوز هم در این اطاق هاى بىسقف پر از خاک، کاشی هاى زیبایى جلوگرى مىکند. در دیوارها جابجا تابلوهاى نقاشى که روى آنها را خاک پوشانیده و اوضاعِ اندرون هاى اشرافِ تواناىِ قدیمى را نمایش مىدهند و معلوم است که با دست استادان و هنرمندانِ با مهارتى ترسیم شده اند...» و هانرى رنه دالمانى سیاح فرانسوى در باره خیابان چهارباغ در دوره ظل السلطان مىنویسد: «متاسفانه ظل السلطان از این خیابان خوش منظر و فرح آور هممانند سایر آثار باستانى چیزى باقى نگذاشت. جداول سنگى را پر کرده و سنگ هاى حواشى آنها را فروخته و نقاشىهاى طاقنماها و دیوارها را هم محو کرده است. از همه بدتر آنکه این شاهزاده منهدم کننده، خسارت جبران ناپذیرى به این خیابان وارد ساخت «یعنى درختان چنار کهنسال سیصدساله را که موجب ابهت و شکوه این خیابان قدیمى بود و بر زمین آن سایه مىانداخت همه را از ریشه درآورده و به بهاى نازلى فروخت. بطوریکه نقل مىکردند چند ماه قبل از ورود ما به این شهر شاهزاده تمام این درختان را بریده و هر یک را به مبلغ ناچیزى یعنى بیست تومان فروخته است. وقتىکه انسان به این فکر بیفتد که با چه زحمات و با چه توجهاتى در مدت چندین قرن به پرورش چنین درختانى موفق گردیده اند تا خیابان عریض و طویل این شهر را که محل عبور و مرور ساکنین و سیاحان خارجى بوده آرایش شایستهاى دهند، آنوقت به اهمیت این انهدام و خرابیهاى جبران ناپذیر که بواسطه طمع بىپایان ظل السلطان حاکم اصفهان بعمل آمده پى خواهد برد».
درِ عالی قاپو
شاردن جهانگرد فرانسوى در باره عالىقاپو و سر درِ بزرگى که در مدخل آن ساخته شده بود مىنویسد: «آنرا عالىقاپو یعنى باب عالى مىنامند و بعلت شباهت کلمه تصور مىکنند «علىقاپو» است. تمامى سردر از مرمر عالى ساخته شده و عتبه آن نیز از مرمر سبز است، شش انگشت بلندى دارد و نیمرخ آن دایره شکل است. ایرانیان این عتبه را مقدس مىدانند و براى ورود به عالىقاپو هیچ وقت پاى خود را روى آن نمىگذارند و اگر کسى پاى خود را روى آن بگذارد مجازات مىشود. در عالىقاپو نیز مقدس است و اشخاصى که مورد رحمت شاه قرار می گیرند با تشریفات مخصوصى آنرا می بوسند و با صداى بلند دوام سلطنت او را از پروردگار مىطلبند. پادشاه نیز براى حفظ احترام این در هیچ وقت سواره از میان آن عبور نمىکند.... اگر کسى به این در پناه ببرد مصونیت پیدا مىکند و فقط شاه مىتواند او را از آن در جدا کند .
کشتار تیمور لنگ از مردم اصفهان
از وقایع و حوادث مهمى که براى مردم شهر تاریخى اصفهان رخ نموده قتلعامى است که تیمور لنگ از این شهر کرد. این واقعه را تمام مورخین آن زمان نقل کرده و باتفاق آنرا نوشته اند. اجمال آن چنین است که وقتى تیمور در پاییز سال 789 هجرى عازم تسخیر ممالک عراق شد، به اصفهان آمد و از راه اصفهان مىخواست بفتح فارس نایل گردد.
تیمور با لشگریان خود در بیرون شهر اصفهان فرود آمدند و براى استمالت و جلب عطوفت این پادشاه قهار حاکم شهر که سید مظفر کاشى و خالوى سلطان زین العابدین مظفر و از طرف او حاکم بود با جمعى از سادات و علمای و اشراف و بزرگان شهر، به اردوى تیمور رفته و مقرر شد لشگریان تیمور در بیرون شهر بمانند و تیمور در قلعه طبرک منزل نماید. و ضمناً در تمام دروازه هاى شهر لشگریان تیمور مراقب باشند. تیمور دستورى صادر نمود مبنى بر آنکه آنچه اسب و اسلحه در شهر موجود است باید بمامورین او تحویل داده شود. و نیز مقرر شد براى نعل بهاى قشون تیمور وجهى بمردم اصفهان سرشکن گردد و براى جمع آورى این پول مامورین تیمور بکار جمع پول مشغول بودند شبى یکى از اهالى تیران آهنگران موسوم به (علىکچهبا) در شهر دُهُلى بزد و عده زیادى گرد او جمع شدند.
مورخین زمان تیمور که در تعریف این پادشاه ستمگر مبالغه نموده مىنویسند این عده وارد محلات شهر شدند و بیشتر مامورین تیمور را بقتل رسانیدند مگر در چند محله که مردمان آن عاقل و دوراندیش بوده و مامورین تیمور را در خانه هاى خود پناه داده و مانع قتل آنها شدند. بغیر از این عده از مامورین بسیارى از لشگریان تیمور که در آن شب براى خریدن مهمات خود بشهر آمده بودند قریب سه هزار کس بقتل رسیدند و من جمله محمد پسر ختاى بهادر که ظاهراً داماد تیمور بوده مقتول گشت. علىکچهپا پس از فراغت از این کشتار باتفاق همراهان بطرف دروازههاى شهر شتافته و جمعى را که به محافظت دروازه ها مشغول بوده گرفتار و زندان نمودند.
فرداى آنروز که خبر این واقعه بگوش تیمور رسید آتش خشم فاتح آسیا زبانه کشید و دستور داد لشگریان شهر را تسخیر نمایند. مردم شهر که این خبر را شنیده درصدد دفاع برآمده و در کنار حصار شهر جنگ خونینى رخ داد و منجمله (تیمور اقبوغا) که از سرداران مشهور تیمور بود کشته شد. بلاخره شهر بتصرف لشگریان تیمور درآمد. در همین اثنا تیمور کس فرستاد تا لشگریان بمردمان محله سادات و ساکنین کوچه موالى ترکه و خانه خواجه امامالدین واعظ آزار نرسانند مىگویند خواجه امام الدین یکسال بود که وفات کرده بود ولى بپاس احترام او خانه اش در امان ماند علت این امر این بود که تیمور بدراویش و صوفیان و سادات احترام مىگذاشت. بارى تیمور به قتلعام و انواع عقوبت فرمان داد و دستور داد سرهاى کشتگان را هزار هزار نزد او آورند. مىگویند بعضى از لشگریان که نمىخواستند بدست خود مباشر قتل شوند سرها را مىخریدند و در ابتدا قیمت هر سرى به بیست دینار کبکى بود ولى در آخر آنهاییکه سهم خود را داده بودند سرهاى زیادى را مىفروختند به نیم دینار و کسى نمىخرید.
از اتفاقات شگفت این است که جمعى از مردم اصفهان در آنروز از گزند تیغ در امان ماندند و شب خواستند بگریزند از قضا برفى بارید و اثر پاى ایشان در برف بماند و روز دیگر لشگریان تیمور اثر پاى آنها را گرفته در هر کجا که پنهان شده بودند بیرون آوردند و به تیغ انتقام بگذرانیدند تعداد کشتگان را از هفتاد هزار کمتر ننوشته اند فرمانى که تیمور پس از قتلعام صادر نمود از اینقرار بود که هفتاد هزار سر آدمى جمع آرند و از سرها منارهها سازند پس از جمع شدن سرها از دروازه طوقچى تا قلعه طبرک بیست و هشت مناره با هزار و پانصد سر بالا بردند و در طرف دیگر شهر نیز بهمین منوال. بنابر این آنچه بعضى تصور کرده و اخیراً در یکى از روزنامه هاى محلى، مکان مناره سرهاى کشتگان تیمور را در نزدیک بازارچه اسمعیل کوسه معین کرده، اشتباه محض است و منار مذکور متعلق بسرهاى شکار یکى از پادشاهان صفوى بوده و شرح آنرا شاردن نوشته است. واقعه قتلعام اصفهان در آخر شوال و یا پنجم ذیقعده سال 289 هجرى اتفاق افتاده است.
محاصره شهر اصفهان توسط خوارج
قبل از آنکه محاصره اصفهان بدست خوارج شروع شود، در رى جنگ سختى بین آنان و لشگریان خلیفه رخ داد و خوارج در جنگ رى فاتح شدند. در این هنگام آتش بیداد و طغیان خوارج در اطراف اصفهان بمنتهى درجه رسیده بود و کمتر آبادانى بین اهواز و اصفهان وجود داشت که مورد دستبرد آنان واقع نشود و مردم آن گرفتار قتل و غارت نگردند. مصعب براى دفع آنان پس از مشاوره با سران لشگر، حکومت اصفهان را به (عتاب بن ورقای ریاحى) واگذار کرد و وی را مامور دفع خوارج نمود.
فرمانده خوارج بعد از اینکه در رى فاتح شد بجانب اصفهان روانه گردید و هفت ماه شهر را محاصره کرد و در طول این مدت گاهى جنگى رخ مىنمود. یک روز حاکم اصفهان به یاران خود گفت منتظر چه هستید؟ قسم بخداوند که هرگز نباید از کمى عده بترسید، شما از شجاعان لشگر مىباشید و کراراً در جنگها کاردانى و لیاقت خود را نشان دادهاید. نتیجه محاصره این خواهد بود که بتدریج ذخایر شما تمام شود و آن وقت چاره جز این نیست که از گرسنگى بمیرید و برادر برادر را دفن کند. این است که قبل از آنکه ضعف بر شما راه یابد بدشمن حمله کنید و دمار از روزگار او برآورید.
عتاببن ورقای نماز صبح را با لشگریان خود خواند و در حالیکه خوارج در خواب بودند بآنها حمله کرد قبل از حمله بیرقى بدست کنیزى موسوم به یاسمین داد و گفت هر کس مىخواهد توقف کند به بیرق یاسمین ملحق شود و کسىکه عازم جهاد است بهمراه ما بیاید. دو هزار و هفتصد سوار بعتاب بن ورقای پیوستند و قبل از آنکه خوارج متوجه شوند برآنها تاخته و کشتار عظیمى از آنان نمودند و منجمله زبیربن على در این جنگ بقتل رسید. در نتیجه این جنگ هولناک خوارج شکست خورده تاب مقاومت نیاورد بجانب اهواز فرار کردند. و عتاب بعوض اینکه آنها را دنبال کند بشهر بازگشت.
محاصره اصفهان و شجاعت میرزا ابوالقاسم
پس از آنکه امراى قزلباش در جنگ گولونآباد اصفهان از افغانان شکست خورده و راه فرار پیش گرفته بحضور شاه سلطان حسین صفوى رسیدند، شاه بناى تعرض را بآنان گذاشت و قرار بر این شد که حالا که در این جنگ شکست خورده و لشگر قزلباش همه توپ هاى بزرگ را از دست داده اند، مردم شهرى به همراهى فرماندهان لشگرى باصطلاح (سیبهبندى) نمایند و محافظت هر چند محله از شهر بیکى از امرا و سران سپاه تقسیم شد. از طرفى محمود افغان که در جنگ گولونآباد توپهاى بزرگى بدست آورده بود بطرف کوچه ها و محلات شهر بست و از اینرو رعب و هراس مخصوص در اهل کوچه ها و محلات پیدا شد. شاه سلطان حسین ناچار تمام امرا را خواست و آنها را مامور نمود که توپها را از افغانان پس بگیرند ولى هیچیک از امرا جریت اقدام بچنین امرى را ننموده و لذا جماعت افاغنه با آتش توپخانه ولوله در مردم شهر انداخته خرمن حیات عده زیادى از برنا و پیر را نابود ساختند.
یکى از امرا موسوم بمیرزا ابوالقاسم که از اقرباى پادشاه بود و در دربار سلطنت معزز مىزیست وقتى حال را بدین منوال مشاهده نمود اظهار داشت اگر این خدمت بفدوى محول شود توپ ها را از دست افغانان بیرون مىآورم. ابتدا شاه سلطان حسین به پیشنهاد او توجهى نکرد و باین امر رضا نداد ولى پس از اصرار زیاد بالاخره میرزا ابوالقاسم اجازه یافت و یک روز با جمعى از رزم آزمایان در بیرون شهر خود را به لشگر افغان زد و بتوپ ها رسید مورخین مىنویسند آنچه از توپ ها وزینتر بود میخ زد و معیوب کرد و آنچه را هم توانست با خود بشهر آورد.
این فتح نامدار سبب خوشحالى و رضامندى شاه سلطان حسین گردید و میرزا ابوالقاسم را مورد لطف و مرحمت قرار داد و مقرر شد از این پس در هر محله که افغانان جنگ براه انداختند، بتعجیل هر چه تمامتر امیر محله میرزا ابوالقاسم را خبر کند تا بکمک او رود منجمله روزى مستخدم محمود آقاى ناظر خبر آورد که افغانان جمعیت کرده و در محله آقاناظر جنگ سختى برپا نموده و کار را بر محمود آقاى ناظر تنگ کردهاند.
فىالفور میرزا ابوالقاسم با جمعى که حاضر بودند بکمک آقا ناظر شتات وقتى رسید که افغانان با اهل محله بجنگ مشغول بودند و نزدیک بود محله را تصرف کنند. بلادرنگ خود را در فوج افغانان افکند و جنگ سختى روى نمود و افغانها شکست خورده رو بفرار نهادند. میرزا ابوالقاسم چند فرسخ آنها را تعاقب کرد. وقتى برگشت برایش خبر آوردند که فرزند او میرزا سید احمد در یکطرف شهر با افغانها مشغول جنگ است. بدون اینکه کسى از قصد او آگاه شود، بهمراهى دو نفر از غلامان خود موسوم به (هوشنگ) و (لاچین) به آنطرف عزیمت کرد. پس از قدرى طى مسافت و دور شدن از لشگر، یکنفر تفنگچى افغانى که بالاى درخت پنهان شده بود او را هدف قرار داد و گلوله تفنگ بر پیشانى او اصابت کرد. وقتى او را به شهر آوردند هنوز رمقى از حیات در او بود.
دو غلام میرزا ابوالقاسم افغان را با ضرب گلوله مقتول ساخته و سر او را بریده یکى از دو غلام سر افغان و دیگرى میرزا را به اسب بسته بشهر آوردند ولى معالجه مؤثر واقع نشد و پس از سه روز فوت کرد. شاه سلطان حسین صفوى از مرگ او خیلى متاثر شد. تمام مردم اصفهان در مرگ این سردار شجاع سوگوارى نمودند و از دست رفتن او را بفال بد گرفتند. مرگ این سردار بزرگ لطمه سختى بسلطنت آخرین پادشاه صفوى زد.
حاضر جوابی اصفهانی ها
«حاضر جوابی ها و متلک های اصفهانی ها بیشتر از آن است که این کتاب گنجایش آن را داشته باشد و جای آن دارد که کتاب مخصوصی آن هم در چند جلد در آن باب تالیف نمود.
در اینکه اصفهانی ها مردمان حاضر جوابی هستند حرفی نیست و از اهل ایران کسی نیست که زهر زبان آنها را نچشیده باشد و خوشمزه آن است که چه بسا این زهر زبان به قدری مطبوع و دلپذیر است که شنونده را نیز خوش می آید.»
محمد علی جمال زاده ـ کتاب کشکول جمالی
مشهور است که اصفهانی ها لطیفه گو شیرین زبان، حاضر جواب زیرک نکته سنج و موقع شناس می باشند. این مطلب از نوشته ها و کتاب های گذشتگان و از نشست و برخاست گفتگو و معامله با آنان و خصوصاً زندگی بین ایشان به خوبی روشن می شود. تو گویی لطیفه پردازی و خوشمزگی خاص اصفهانی هاست و از اصفهان شورع شده و به اصفهان نیز ختم می گردد. خوشمزگی، لودگی و ترزبانی اصفهانی ها به طبقه و قشر خاصی از ایشان محدود نمی گردد. بلکه کوچک و بزرگ زن و مرد با سواد و بی سواد دهاتی و شهری عالم و جاهل آنها حاضر جواب مجلس آرا خوش صحبت خوشمزه و شیرین بیان می باشند.
«کریم شیره ای» دلقک دربار ناصر الدین شاه در اصفهان متولد و بزرگ شد و در آن جا به نام «کریم پشه » شهرت یافت و بعد یک و تنها به تهران آمد و بطور ناشناس در یک مجلس عروسی شرکت نمود وشیرین کاری کرد و از فردای آن روز در تمام تهران مشهور شد و بالاخره مورد توجه شاه قاجار قرار گرفت و به دربار رفت و در آنجا صاحب دم و دستگاه و جاه وجلال گردید. پیش از او به نام «کربلایی عنایت » و یا به قول شاه عباس «کچل عنایت» بر می خوریم که از دلقک های فهیم مردم دار و بزرگ دربار پادشاه صفوی بود و در همه جا همراه شاه می رفت و به خوشمزگی می پرداخت.
شاردن در سفر نامه مفصل خود از احترام مخصوص و توجهی که مردم اصفهان به «کل عنایت » می گذاردند یاد کرده و می نویسد:
«مردم او را شخصیت فوق العاده می دانند. او ندیم شاه عباس بزرگ بود. مطالب شگفت انگیز درباره استعداد هنر و خوش مزگی های او نقل می کنند بسیار حساس سریع الانتقال و تیزهوش بود. هر وقت میل داشت با یک ژست بسیار ساده بدن خود اشخاص را به خنده می آورد »
از این دو مسخره و بازگر معروف که بگذریم به «اسمعیل بزاز» معروف می رسیم. او نیز در اصفهان متولد شده بود و از دلقک های خوشمزه و با شعور و مورد توجه و احترام مردم و شاه بود. اسمعیل بزاز، ضمن انجام کار اصلی خود که بزازی بود، دسته ای را برای خوشمزگی و بازیگری تشکیل داده بود و در ابتدا به منزل اعیان و رجال می رفت و به شیرین کاری می پرداخت و بعد کم کم پایش به دربار باز شد و به قول معروف «شاه شناس » شد و در آنجا به بازیگری و خوشمزگی پرداخت.
ناصر نجمی در باره اسمعیل بزاز می نویسد:
«اسمعیل بزاز یکی از سر دسته های مطرب های تهران بود. او که جوان اصفهانی بودبا خوشمزگی های مخصوص اصفهانی ها در آن روزگار هنر پیشه روحوضی بود.
اسمعیل ذاتاً مردی خوش قلب و انسانی شریف بود که در این اواخر ضمن مطربی به کار بزازی می پرداخت ولی آنچه از کار مطربی و دلقکی به دست می آورد به فقرای و مستمندان می بخشید»
از نام آورترین مسخره های دوره گرد زمان حاضر که همواره در خیابان چهارباغ اصفهان پلاس بود و صابون او به تن عده زیادی از مسافران تهرانی خورده بود و از او خاطرات بسیاری برجای مانده است. «حبیب الله یوز باشی» معروف است که در اصفهان و سایر نقاط کشور مثل کفر ابلیس مشهور خاص و عام بود تهرانی ها که وصفش را از قبل شنیده بودند به محض رسیدن به اصفهان سعی می کردند به هر ترتیب که شده او را پیدا کرده و سر به سرش بگذارند و بخندند . یوزباشی هم که سرش برای این کارها درد می کرد مانند رگبار متلک بار همه می کرد.
چون در اواخر سلطنت پهلوی در چهارباغ و اطراف سی وسه پل اصفهان خارجی ها زیاد بودند مقامات شهری نمی گذاشتند یوزباشی به آن طرف ها برود زیرا با وجود یوزباشی در بین مردم نه ایرانی و نه فرنگی از نیش زبان او در امان نبودند!
از دلقک های درباری و مسخره های دوره گرد اصفهانی که بگذریمدر بین سایر طبقات اصفهان بخصوص در میان علم و فضلای آنها نیز افراد خوشمزه و شیرین بیان بسیار یافت شده است. از آن جمله می توان به نام چند تن از ایشان اشاره کرد:
آقای جمال الدین خوانساری با وجود علم و دانش بسیار در شیرین زبانی ولطیفه گویی سرآمد مردم عصر خود بود دکتر محمد علی احسانی طباطبایی در مورد ایشان می نویسد:
« آقا جمال الدین خوانساری پسر مرحوم شیخ محمد حسین خوانساری است که به قدری شوخ و حاضر جواب بود که در اصفهان که خود تمامی مردمش ترزبانند ، این شخص سرآمد همگان شده است و کسی نتوانسته است با او شوخی کند جز آنکه مجاب شده باشد.»
«میرزا ابوالحسن طباطبایی » زواره ای نایینی متخلص به «جلوه » حکیم معروف وعارف وارسته و گوشه گیر نیز با همه بار دانشی که داشت دارای طبعی خوش و رویی گشاده و زبانی شیرین بود.
خیلی وقت ها ناصرالدین شاه بدون تشریفات و خبر قبلی به سروقت جلوه می رفت و گاهی در این ما="لاقات" ها گفتگوهایی می شد که ذکرش خالی از لطف نیست .از علما و دانشمندان آنها که بگذریم در بین افراد عادی اصفهان نیز افراد شیرین زبان و لطیفه گو بسیار دیده شده است و ما در این کتاب علاوه بر شرح و ذکر لطیفه های دلقک های درباری و مسخره های دوره گرد اصفهانی. تعدادی از لطایف مردم کوچه و بازار اصفهان را هم گرد آوری و باز نویسی نموده و به نظر شما می رسانیم.
در کتاب حاضر شما برای اولین بار با چند چهر جدید شوخی و خنده آشنا می شوید که قبل از این اسمی از این مردان خنده آفرین و شادی بخش در کتاب ها و نشریات فارسی به میان نیامده است. از جمله این افراد « ملا جعفری خروس باز» ملا نصر الدین عصر صفویه «آقای اخلاقی » با مزه خیابان شاهپور اصفهان و بالاخره «حاج سید محمد صمصام » منبری بسیار خوشمزه اصفهان می باشند.
«ملا جعفری خروس باز» جانمازدار آخوند ملا محمد باقر مجلسی رحمه الله علیه بود که علاقه عجیبی به خروس و خروس بازی از خود نشان می داد و همه روزه در میدان نقش جهان اصفهان در معرکه علاقمندان به خروس شرکت می جست و خروس دست پرورده خویش را تشویق به جنگ به خروس رقیب می نمود.
ملا جعفری مردی ملا و فاضل بود ولی به دنبال استفاده از علم و دانش نرفته و خروس بازی را پیشه خود ساخت و با مطایبه و شوخی روزگار را بسر آورد. عجبیب اینکه ملا محمد باقر مجلسی ، حضور وی و حتی شوخی های او را تحمل نموده و امر به اخراج یا تنبیه او نمی نمود.
ملا جعفری در عصر صفویه می زیست و یکی از درباریان قاجاریه به نالم «محمد حسن » که احتمالاً باید محمد حسن خان اعتمادالسلطنه روزنامه خوان مخصوص ناصرالدین شاه باشد شرح حال و لطایف او را در تاریخ هفت ربیع الثانی سال 1305 به رشته تحریر کشیده و تقدیم حضور ناصرالدین شاه نموده است.
«آقای اخلاقی » شاگرد یکی از مغازه های خیابان شاهپور سابق اصفهان بود که همیشه با کت و شلوار و کروات به خیابان می آمد و کیفی در دست می گرفت و حرف های با مزه ای می زد و به هر کس می رسید متلکی شیرین می گفت و خلاصه کارهای غیر منتظره ای می کرد و به همین خاطر در سرتاسر خیابان شاهپور مشهور بود. دو خاطره خواندنی از او در کتاب آمده است. آخرین و تازه ترین چهره خنده و شوخی که برای اولین بار در این کتاب معرفی می شود، شادروان «حاج سید محمد صمصام » خوشمزه اصفهانی است که در محله صراف های اصفهان متولد شده و عمری را در بین مردم با محبوبیت بسر آورد. عده ای گمان داشتند که صمصام دیوانه و یا خل وضع است ، حال آنکه او مردی بسیار عاقل و نکته سنج و در عین حال شوخ طبع بود. اکثر منبرها و کارهای صمصام دارای ظاهری فکاهی ولی باطنی انتقادی بود. صمصام گاهی پایش را ازشوخی های عامیانه فراتر می نهاد و با پادشاهان و مردان سیاسی پرقدرت وقت نیز شوخی می کرد ودختران آنها را داوطلب همسری خویش معرفی می نمود در بین معمرین اصفهانی کمتر کسی را می توان یافت که او را ندیده و حکایت و لطیفه ای از این مرد استثنایی بخاطر نداشته باشد.
در پایان کتاب حاضر به ذکر نمونه هایی از اشعاری که درباره اصفهان و سپاهان و زاینده رود سروده اند و نیز به نقل اشعار زیبایی از چند تن از شعرای اصفهانی پرداخته ایم و خصوصاً اشعار فکاهی دو تن از شعرای شوخ و بذله گوی اصفهان را مفصل تر آورده ایم تا شما را با طبقه دیگری از افراد خوش ذوق وهنرمند و شوخ اصفهان آشنا سازیم باشد که مورد توجه شما قرار گیرد. در خاتمه این مقدمه بر خود لازم می دانم از دوستان و سروران و کسانی که در تهیه، تدوین، چاپ و انتشار این کتاب نگارنده را یاری کرده اند، خصوصاً برادران محدث و کیان فر (مسیولان نسخ خطی کتابخانه ملی)، حجت الاسلام حاج آقا حسین منصوری (واعظ محترم اصفهانی )، مسعود فقیه (روزنامه نگار قدیمی وهنرمند سابق تاتر) میر حسینی (استاد دانشگاه) دوستان ارجمندم رضا جدیدی و عباس شفیعی (فرهنگیان اصفهانی) حاج فرهاد باقری (دوست خانوادگی)، مزجی (همکار اداری) حسین روغنی و سرکار خانم حوری بهرام زاده و نیز مدیریت حروفچینی همراه لیتوگرافی قاسملو ، چاپخانه احمدی تشکر و قدردانی نمایم.
ادوار براون انگلیسى و اصفهانى ها
پروفسور ادوارد براون، ایران شناس و ایران دوست بزرگ از مردم نیوکاسل انگلستان و پسربن یامین براون، صاحب کارخانه کشتى سازى بود وى در فوریه سال 1862 میلادى برابر بهمن سال 1240 ه.ش در قصبه اولى از توابع ایالت انگلند متولد شد.
تحصیلات عالیه خود را در دانشگاه کمبریج به پایان رسانید و در دو رشته یکى علم طب و دیگرى زبانهاى شرقى وقوف و بصیرت حاصل کرد و در رشته طب درجه بى .ام به دست آورد ولى هیچ وقت به عمل طبابت نپرداخت. وى در سال 1888 م برابرى سال 1267 ه.ش سفرى به ایران کرد و پس از مراجعت به سمت دانشیارى در رشته زبان فارسى، به معلمى دانشگاه کمبریج منصوب شد و در 1902 م مطابق 1281ه.ش به سمت استادى زبان عرب برگزیده شد و تا هنگامى که در پنجم ژانویه 1926 م برابر 15 دى ماه 1304 ش، دوره حیات این خدمتگزار علم و ادب به سرامد. تالیفات او درباره ایران و ادبیات این سرزمین کهن قابل توجه و در خور اهمیت است.